فایلکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فایلکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله کامل درباره خاطرات رزمندگان

اختصاصی از فایلکو دانلود مقاله کامل درباره خاطرات رزمندگان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 6

 

خاطرات رزمندگان

ما در جنگ تحمیلى وحشیگریهاى گوناگونى از رژیم بعثى عراق تجربه نموده ایم ولى اگربخواهیم از وحشیانه ترین حم

لات بعثی ها مثال بزنیم شاید بمباران شیمیایى مردم بى گناه و بى دفاع حلبحه باشد .

زمستان 1366به اتفاق تنى چند از رزمندگان[حاج رسول حدادیان و شهید ابراهیم ترکی] اسلام بطرف شهر حلبحه عراق در حال حرکت بودیم که ناگهان چند فروند از جنگنده هاى رژیم بعثى در آسمان حلبچه ظاهر و بطور وحشیانه اى اقدام به بمباران شیمیایى مردم بى گناه حلبحه نمودند ، در لابلاى انفجارهاى شدید وگازهاى کشنده و مسموم کننده بمبهاى شیمیایى ، آه و ناله هاى مردم اعم از زن و مرد ء پیر و جوان ، کودکان و .. بلند بود .

 از آنهاییکه زنده مانده بودند عده اى موفق به خروج از شهر شده ولى تعداد کثیرى از مردم به دلیل از دست دادن چند نفر از اعضاى خانواده خود ، به ناچار در شهر زمینگیر شدند ، صحنه اى که فاجعه دلخراش اطفال کربلا را براى هر مسلمانى زنده مى ساخت و همواره این سئوال را براى همه ایجاد مرم نمود که چرا باید شهر و مردمی که متعلق به خود عراق هستند اینچنین زیر آماج حملات ددمنشانه رژیم بعثى قرار گیرند ؟!!

 پاسخ چندان سخت نبود چرا که بوئى از ترحم و انسانیت به مشام صدام و صدامیان نرسیده بود تا دوست و دشمن بشناسند ..

از دور شاهد پسر بچه تقریبا چهار ساله اى بودیم درحالیکه خانواده خود را از دست داده و بخاطر موج انفجار و وحشت از صحنه اى که در عمرش براى اولین بار مى دید ناله و شیون کنان مدام به دور درختى چرخیده و پدر و مادرش را براى کمک مى طلبید ؛ در این فکر بودیم که راه چاره اى جهت نجات پسر بچه پیدا کنیم لیکن حملات مجدد هواپیماهاى دژخیمان ، طفل معصوم را امان ندادند و در زیر بمب و ترکش و خاک مدفون ساختند ..

 همه ما متاثر و غمگین از مشاهده این جنایت بودیم ولى افسوس که نتوانستیم در آن لحظه کارى براى آن پسر پیدا بکنیم

خاطره این صحنه تلخ و دلخراش که اوج قساوت دشمن را نشان میدهد هرگز از ذهنمان بیرون نمی رود

 یازدهم آ بانماه سال 1361بود که رزمندگان بسیجى چند لشگر از جمله لشکر 17على بن ابیطالب(ع) براى اجراى مرحله دوم عملیات محرم گوش به فرمان فرماندهان بودند ، ذکر خدا بر لبان همه جارى بود، قرار بود عملیات در قسمت جنوب دهلران و غرب عین خوش و چند محور دیگر به اجرا درآید . 

نیروهاى دشمن بخاطر ترس و وحشت از اجراى عملیات شب قبل ( مرحله اول عملیات محرم ) در حالت آ ماده باش کامل به سر می بردند ، قرار بود نیروها بعد از باز شدن معبر[معبر به راهی در میدان نی گویند که فاقد هر نوع مین باشد] توسط تخریبچیان [ تخریبچی به خنثی ساز مین و مین گذار می گویند] وعلامت گذارى معبرها با قرصهاى فسفری و نوارهاى فسفرى ، به جلو هدایت شوند .

فرمان حرکت نیروها به سمت دشمن با رمز مقدس یا زینب (س) صادر شد ،آ ماده حرکت به منطقه عملیاتى شدیم ، بارش باران شب قبل سطح زمین را گل و لاى کرده بود ، بهمین جهت حرکت را براى نیروها دشوار می ساخت ، آتش دشمن به قدرى شدید بود که اگر نیروها در طول سیر ، حالت سینه خیز هم بخود میگرفتند باز خمپاره هاى زمانى دشمن در بالاى سر همه منفجر می شد و کسى را امان نمیداد ، ولى عشق و علاقه رزمندگان به حضرت اباعبد الله الحسین (ع) بیش ازاین حرف ها بود و هیچ عاملى مانع حرکت نیروهاى اسلام نگردید .

این حقیر به اتفاق چند تن از تخریبچیان و نیروهاى اطلاعات و عملیات 17على بن ابیطالب (ع) براى عبور نیروها از میدان مین ، وظیفه باز کردن معبرها را داشتیم یک یا دو نفر از نیروهاى تخریبحى ، جلوتر از ستونهاى عملیاتى حرکت میردند ، ساعتى گذشت ، چند معبر جهت عبور نیروها باز شد ، عده اى از نیروها به اتفاق فرماند هان خود میدان مین را پشت سر گذاشتند و عده اى هم منتظر باز شدن معبرهاى بعدى بودند ، ما هم نیروها را یک به یک  از معبر به جلو هدایت می کردیم ، این کار ساعتى بطول انجامید تا اینکه  همه برادران از میدان مین عبورنمودند .

در این لحظات ، عملیات از چند محور دیگر آغاز و دشمن از حضور نیروها آگاه شده بود،  بهمین جهت آ تش دشمن ثانیه به ثانیه شدیدتر مى شد ، وصف اوضاع و احوال آن موقعیت با زبان و یا قلم دشوار است ؛ باید در لحظات صحنه بود تا حقیقت را فهمید .

در حین عملیات در قسمتى ازمنطقه با نیروهاى خودمان فاصله زیادى پیدا کردم ؛ تنها بودم که یکدستگاه خودروى سیمرغ نیروهاى دشمن را در داخل دره کوچکی  دیدم درحالیه چراغهاى سوئیچ و پشت آمپرهایش روشن بود ، بنظرمی رسید نفرات داخل خودرو به تازگى خودرو را ترک نموده بودند ، آهسته بسمت خودرو حرکت کردم که دو نفر ناشناس ظاهر شدند ، رمزگردانها و واحدها علی اصغر(ع) و پاسخش از طرف نیروى مقابل علی اکبر(ع)  بود ، آن دو نفر به من نزدمن شدند ، به آنها رمز على اصغر را گفتم ولى از پاسخ خبرى نشد ، با خود گفتم شاید پاسخ رمز یادشان رفته و چون از مسیر سمت خودمان به من نزدیک شده بودند اصلا فکر  نمی کردم که نیروى دشمن باشند ، ناگهان


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله کامل درباره خاطرات رزمندگان