فایلکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فایلکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود تحقیق دیدگاه قرآن درمورد زن و زنان قرآنی

اختصاصی از فایلکو دانلود تحقیق دیدگاه قرآن درمورد زن و زنان قرآنی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق دیدگاه قرآن درمورد زن و زنان قرآنی


دانلود تحقیق دیدگاه قرآن درمورد زن و زنان قرآنی

 

مشخصات این فایل
عنوان: دیدگاه قرآن درمورد زن و زنان قرآنی
فرمت فایل : word( قابل ویرایش)
تعداد صفحات: 60

این مقاله درمورد دیدگاه قرآن درمورد زن و زنان قرآنی می باشد.

خلاصه آنچه در مقاله دیدگاه قرآن درمورد زن و زنان قرآنی می خوانید :

همسر لوط
همسر لوط نیز مانند همسر نوح از زنان بدکردارى بود که خدا در قرآن مجید از وى به سختى نکوهش کرده است . لوط پیغمبر برادرزاده حضرت ابراهیم خلیل بود. در ((اُور کلدانیان )) از سرزمین بابل واقع در ((بین النهرین )) متولد شد و همراه عمویش ابراهیم به فلسطین آمد و مدتى بعد هم به اتفاق وى راهى مصر شد و از آن پس با هم به فلسطین باز گشتند. چون مردم شهرهاى ((سُدُوم )) واقع در اراضى مقدسه یا ((اردن )) گرفتار عادات ناپسند شده بودند و نیاز به راهنما و تبلیغ داشتند، حضرت ابراهیم ، لوط را براى راهنمایى و هدایت مردم سدوم به آن دیار اعزام نمود.
لوط در سدوم دست به اقدامات جدى زد و از هر راهى که امکان داشت مردم را به راه بیاورد، خوددارى نکرد.
مردم بى بندو بار سدوم چنان در فساد فرو رفته بودند که دست به هر کارى مى زدند و از هیچ عمل زشتى روى گردان نبودند. مردمى بى ایمان ، خدانشناس ، ستمگر، جسور و فرومایه بودند. آنان علاوه به مرور ایام که در انواع گناهان و معاصى و سنگدلى و شرارت وظلم و فساد فرو رفتند، بى شرمى و رسوایى را به جایى رساندند که پسران را به جاى زنان مورد عمل نامشروع قرار مى دادند و از زنان فاصله گرفته آنان را به حال خود رها کرده بودند و از ازدواج با آنان خوددارى مى کردند.
زنان هم که این وضع را دیدند به عنوان اعتراض به کار مردانشان و براى انتقام گرفتن از آنان به یکدیگر پرداختند و بدینگونه ننگین ترین عمل شیطانى یعنى ((همجنس بازى )) در میانشان شیوع یافت .
کار رسوائى قوم لوط به جایى رسید که اگر پسرى از قلمرو آنان مى گذشت ،سخت درمعرض خطرقرارمى گرفت وآبرویش راازدست مى داد!
لوط پیغمبر سالها در میان قوم ماند و آنان را دعوت به پاکى و دورى از گناه و ایمان به خدا و روز جزا نمود. لوط، قوم را از کیفر الهى بیم داد و یادآور شد که چگونه اقوام پیشین بر اثر نافرمانى خداوند و کجرویها مورد قهر الهى قرار گرفتند و به سرنوشت دردناکى مبتلا گشتند ولى قوم چنان در فساد و خوشى و لذت کاذب و لجام گسیختگى فرو رفته بودند که گوش شنوایى براى شنیدن نصایح مشفقانه حضرت لوط نداشتند.
هر چه قوم لوط بیشتر به عمل ناپسند و بسیار زشت خود ادامه مى دادند، تبلیغات و پایمردى لوط هم استوارتر و پیگیرتر مى شد. قوم که وجود لوط را مخل آسایش و آزادى کار خویش مى دانستند، او و پیروانش را تهدید به تبعید کردند.
لوط به قوم اعلام خطر نمود که اگر از این هم بیشتر در فسق و فجور و فساد اخلاق پیش روند و دست از اعمال ناروا و ننگین خود برندارند، عذابى دردناک خواهند دید ولى قوم آن را با خیره سرى و جسارت برگزار کردند و از روى استهزا به لوط گفتند: ((پس عذاب خدایت کى خواهد آمد؟!)).
آنچه بیشتر حضرت لوط را مى آزرد، انحراف فکرى و گمراهى همسرش بود. زن لوط هم تحت تاءثیر بى دینى مردم محیط، کافر و خدانشناس بود. دامنش ‍ پاک بود، ولى میانه اى با شوى خود پیغمبر خدا نداشت . زنى نا نجیب و فرومایه و بدکردار بود.
لوط که از اصلاح قوم و بهبود وضع آنان ماءیوس شده بود، دست به نفرین برداشت و از خدا خواست که آن مردم گمراه و فاسد را به کیفر اعمالشان برساند.

خداوند نفرین لوط را درباره قوم پذیرفت و فرشتگان را براى تنبیه قوم نافرمان ، ماءمور ساخت . فرشتگان الهى شب هنگام (در فلسطین ) به خانه ابراهیم در آمدند و به وى سلام کردند و گفتند: ما سر راه خود براى نابودى قوم لوط آمده ایم به تو مژده دهیم که خدا پسرى به تو و همسرت ساره به نام ((اسحاق )) مى دهد و پس از وى ((یعقوب )) پسر او را به تو موهبت مى فرماید.
وقتى ابراهیم متوجه شد که مهمانان ، فرشتگان الهى هستند از آنان خواست که در عذاب قوم لوط شتاب نکنند تا شاید به راه آیند ولى خداوند وحى فرستاد که اى ابراهیم ! از این خواهش در گذر که فرمان خدایت براى نابودى قوم لوط فرا رسیده و عذابى به آنان مى رسد که بازگشت ندارد.
فرشتگان از آنجا (در صورت جوانان زیبا) به خانه لوط در آمدند. لوط از دیدن آنان با آن شکل و صورت ، ناراحت ، دلتنگ و پریشان شد و گفت : امروز، روز دردناکى خواهد بود. وقتى همسر لوط جوانانى با آن قیافه خوش ‍ ترکیب و شکل زیبا دید که در خانه آنان پناه گرفته اند، پشت بام خانه رفت و دستها را به هم زد و علامت داد تا قوم را با خبر کند ولى چون کسى متوجه نشد آتش افروخت تا بدین وسیله قوم بدانند جوانانى به خانه لوط آمداند! این عادت ناپسند همسر لوط بود که هر وقت جوانانى وارد شهر مى شدند و از بیم آبروى خود پناه به خانه لوط مى بردند، او بدانگونه که اشاره نمودیم قوم را آگاه مى ساخت . به دنبال آن مردم بى بندو بار و فاسد، به طرف خانه لوط سرازیر مى شدند و چه وضع ناگوارى که پیش نمى آمد؟
در این موقع نیز زن لوط با افروختن آتش ، قوم را مطلع ساخت ، مردم تبهکار و بى آبرو از هر سو روى به خانه لوط نهادند.
لوط به هراس افتاد و از خانه در آمد و راه را بر آنان گرفت و گفت : ((اى مردم ! از خدا بترسید و شرم کنید و مرا نزد مهمانانم شرمنده منمایید. بیایید با دخترانم ازدواج کنید که آنان براى تاءمین منظور شما پاکترند، آیا یک مرد رشید در میان شما نیست که پندتان دهد و از خدا بترسد؟(13))).
قوم گفتند: اى لوط! تو آگاهى که ما میلى به دخترانت نداریم و مى دانى که ما چه مى خواهیم !
لوط که خود را در میان آن جمع فاسد، تنها دید و از هر جهت بى پناه مانده بود گفت : اى کاش ! من قدرتى مى داشتم که شما را عقب بزنم و یا خود و مهمانانم به پناهگاه محکمى روى مى آوردم ولى قوم چنان در فساد فرو رفته بودند که کوچکترین ترتیب اثرى به ناله و اندوه لوط نمى دادند. تمایلات نفسانى همچون پرده اى ضخیم جلو گوشها و دیدگان آنان را گرفته ، همه را کر و کورکرده بود و در حالى که همچون دیوانگان عربده مى کشیدند و سخنان زشت بر زبان مى راندند،مانند سیل به طرف خانه لوط هجوم بردند.
لوط به سرعت به خانه برگشت و در را محکم بست . مردم سفله و نادان به دنبال لوط به در خانه وى رسیدند و هجوم آوردند که در را بشکنند و به خانه در آیند.

لوط در خانه از یک طرف به فکر جوانان زیبا بود که آنان را کجا ببرد و چگونه از دستبرد مردم بى شرم و فاسق نجات دهد و از طرفى در پشت در مردم را پى در پى نصیحت مى کرد، باشد که براى آخرین بار دست از هجوم بردارند و او را بیش از آن نیازارند.
لوط در میان آن شهر و میان قوم ، غریب و بى کس بود، از بى کسى خود ناله مى کرد و آرزو مى نمود اى کاش نزد عمویش ابراهیم مى بود تا با کمک او این مردم هوا پرست آلوده را به سختى تنبیه مى کرد.
درست در همین هنگام آن دو جوان ، خود را معرفى کردند و به لوط گفتند: اى لوط! ما بشر نیستیم بلکه فرشته و فرستادگان خداى توییم آنان هرگز به تو و ما دست نخواهند یافت . سپس فرشتگان اشاره اى کردند و به دنبال آن بیم و هراس بر قوم مستولى شد که گویى همگى نابینا شدند لذا به عقب برگشتند و در حالى که در هم ریخته بودند و به طور نامنظم مى گریختند،لوط را تهدید مى کردند که سرانجام به حساب او خواهندرسید!
پس از آن فرشتگان به لوط گفتند: اى لوط! چون پاسى از شب بگذرد، خود و کسانت از این قلمرو آلوده به گناه خارج شوید و مواظب باشید کسى شما را نبیند، ولى همسرت را با خود مبر، که پس از بیرون رفتن تو، عذاب الهى نازل مى شود و همسرت و سایر بدکاران به کیفر اعمال خود خواهند رسید، این را بدان همینکه صبح شد همگى به هلاکت مى رسند(14).
صبح هنگام ، لوط و کسانش غیر از زن کافرش از مرز شهر سدوم خارج شده بودند. در آن وقت به امر خداوند و اشاره فرشتگان زلزله اى آمد و تمام قلمرو تبهکاران را زیر و رو کرد. سپس بارانى از سنگریزه بر آنجا بارید و اندکى بعد شهر سدوم به صورت ویرانه اى در آمد. تمام قوم و کلیه خانه و زندگى آنان چنان نابود شد که گویى نه در آنجا شهرى بوده و نه مردمى در آن سکونت داشته اند.
لوط و کسان و پیروانش به سلامت از آن منطقه آلوده به گناه گذشتند و از عذاب نجات یافتند. از جمله کسانى که در این هلاکت و نابودى سهیم بود همسر لوط بود. خداوند از این زن بدکار که پاس احترام شوهر محترم خود را نگاه نداشت در 8 آیه قرآن یاد کرده است . از جمله در سوره اعراف ، آیه 83 مى فرماید: (( ما لوط و همه کسان و پیروانش را نجات دادیم مگر زنش را که از هلاک شدگان بود(15))).
و نیز در آیه 135 سوره صافات مى فرماید: ((لوط و همه کسانش را نجات دادیم جز پیرزنى که در میان کافران هلاک شده بود)). و تقریبا به همین الفاظ در بقیه سوره ها(16).
این بود سرگذشت همسر نوح و همسر لوط که با شوهران بزرگوار خود رفتار درستى نداشتند و برضد شوهران خود قیام کردند. خداوند نه تنها در آیات گذشته از آن دو هر کدام به تنهایى نام برده و مورد نکوهش قرار داده و از هلاکت و نابودى آنان خبر مى دهد بلکه در آخر سوره تحریم هر دو را یکجا ذکر کرده و مى فرماید: ((خداوند مثل مى زند براى آنان که از خدا برگشتند و کافر شدند به زن نوح و زن لوط، آنان زنان دو بنده از بندگان شایسته ما بودند ولى به آنان خیانت نمودند (خیانت به همان معنا که گفتم ) به همین جهت از جانب خدا سودى به خاطر شوهران خود نبردند و خوبى شوهران تاءثیرى در نجاتشان نداشت ، به موقع به آنان گفته شد اى زن نوح و اى زن لوط! شما با آنان که به دوزخ مى روند، وارد آتش جهنم شوید(17))).
یادآورى
از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام پرسیدند مگر زنان پیغمبران هم ممکن است خیانتکار باشند که خدا در قرآن مى فرماید: ((به شوهرانشان خیانت کردند))؟ حضرت فرمود: نه ، خیانت به آن معنا نیست که در نظر شماست . خیانت آنان این بود که همسر خوبى براى شوهران خود نبودند و اسرار خانه را به خارج مى بردند و همرنگ جماعت شده بودند.

هاجر
حضرت ابراهیم خلیل ، پیغمبر خدا در ((آور کلدانیان )) از سرزمین بابِل واقع در بین النهرین یعنى جنوب کشور کنونى عراق دیده به دنیا گشود و همانجا پرورش یافت و بزرگ شد. ((آور)) یک واژه فارسى از زبان ایران باستان و به معناى ((شهر)) است . شاید پس از فتح بابل توسط ایرانیان این شهر توسط آنان بنا شده است یا زبان قوم غالب در آن سرزمین رواج یافته است . دلیل دیگر وجود زبان فارسى در سرزمین بابل و محل ولادت حضرت ابراهیم نام پدر ((عموى )) اوست که ((آزر)) بوده و قرآن مجید از وى نام مى برد(18).
بارى حضرت ابراهیم در همان آورکلدانیان به مقام نبوت رسید و در سایه اراده نیرومند و ایمان بى نظیرش ، با نمرود پادشاه مستبد آنجا که هم خود دعوى خدایى داشت و هم رسوم بت پرستى را حفظ مى کرد، به مبارزه برخاست . در این مبارزه ابراهیم پیروز و نمرود شکست خورد و حتى جان خود را هم از دست داد و به دیار عدم شتافت .
پس از نابودى نمرود و رهائى مردم از مظالم وبیداد وى ، ابراهیم با کسانش ، همسرش ساره و برادر زاده اش حضرت لوط از ((بین النهرین )) بیرون آمد و روى به ((سوریه )) نهاد. بدین منظور که در نقاط دیگر نیز وجدان خواب گرفته مردم غافل را بیدار کند و اوهام و خرافات را از مغزهاى آنان در آورد و به خداى یگانه دعوت نماید.
ابراهیم پس از مذاکرات و مناظره با مشرکان ((سوریه )) که آفتاب و ماه و ستاره مى پرستیدند، کار خود را به انجام رسانید و از آنجا عازم ((فلسطین )) شد. سپس بر اثر قحط سالى از فلسطین به مصر رفت و سالها در آنجا زیست . آنگاه به اتفاق همسرش ساره و خادمه مصرى او ((هاجر)) که زنى بزرگزاده و نجیب و با شخصیت بود، به فلسطین بازگشت .
ابراهیم و ساره سالها با هم زندگى کردند و هر دو پیر شدند ولى فرزندى نداشتند که یادگار آنان باشد. ساره که دختر خاله شوهر خود حضرت ابراهیم نیز بود، از اینکه همسر عالیقدرش ابراهیم ، پیغمبر خدا بلاعقب است ، رنج مى برد. از این رو به ابراهیم پیشنهاد کرد تا با ((هاجر)) ازدواج کند، باشد که خداوند فرزندى به وى موهبت نماید و نسل پاکش در زمین باقى بماند.
این ازدواج سرگرفت و خداوند به ابراهیم و هاجر پسرى روزى نمود و نامش ‍ را ((اسماعیل )) گذاردند. اسماعیل کودکى زیبا و دوست داشتنى بود. همینکه زبان گشود و سخن گفتن آغاز کرد و شیرین کاریها نمود، ساره روى طبیعت خود که یک زن و گرفتار احساس بود، ناراحت شد و از پیشنهاد خود پشیمان گردید! او مى دید از نظر روحى دچار وضعى شده است که نمى تواند کودک هووى خود را ببیند و خویشتندارى نماید!
پس از مدتها صبر و تحمل ، سرانجام حوصله اش به سر رفت و از ابراهیم خواست که هاجر و کودکش را بردارد و به نقطه دوردستى ببرد و در آنجا رها کند و برگردد، جایى که از مرگ و زندگى آنان خبرى به وى نرسد!
خداوند به ابراهیم وحى نمود که چون این فرزند را از گذشت و فداکارى ساره دارى و او که نازاست نمى تواند ناظر وجود فرزند هووى خود باشد، خواهش ساره را قبول کن . سپس ((بُراق )) وسیله سریع السیرى فرستاد و ابراهیم و هاجر و اسماعیل سوار شدند و از فلسطین پرواز نمودند و در نقطه اى که امروز شهر ((مکه )) است فرود آمدند.
ابراهیم ، هاجر و فرزند خردسالش را به امر خداوند در نقطه اى مسکوت و دره اى هول انگیز و میان کوههاى به هم پیوسته رها کرد و به فلسطین بازگشت .
این یک امتحان بزرگ ، هم براى ابراهیم و هم براى هاجر بود و تقدیر و سرنوشتى که ما از آن سر در نمى آوریم ولى نتایج حاصل از آن را امروز مى بینیم و از آن خبر داریم .
ابراهیم ظرفى آب و مقدارى غذا که با خود براى هاجر آورده بود، به وى سپرد و سفارش کرد که پس از آن باید امیدوار به فضل خدا باشد. ((هاجر)) نیز که در آن نقطه آرام و بى سرو صدا و در عین حال وحشتناک تنها به سر مى برد، دل به خدا داد و به امید فضل او نشست .
آب و نان تمام شد و هاجر تشنه و گرسنه ماند. کم کم براثر بى غذایى ، شیر در پستانش خشک شد و اسماعیل کودک شیرخوارش نیز گرسنه گردید و بناى گریه و بیتابى نهاد. هر لحظه وضع کودک وخیم تر و رقت بارتر مى شد. هاجر نیز سراسیمه و پریشان ماند. ناگزیر از جا برخاست و با کمال ناامیدى به جستجوى آب پرداخت .
هاجر دید که در نقطه مقابل ، کنارکوه ((صفا)) آب روانى به چشم مى خورد. با اشتیاق زیاد خود را به آنجا رسانید ولى دید خبرى از آب نیست . از کوه صفا بالا رفت تا از آن بلندى ببیند آیا در جاى دیگر آب هست ؟ در آنجا دید که در دامنه کوه مقابل ((مروه )) که یک کیلومتر از آن فاصله دارد آب در روى زمین موج مى زند. از ((صفا)) به زیر آمد و با شتاب به سوى دامنه کوه ((مروه )) روان گردید چون به آنجا رسید دید آبى وجود ندارد و آنجا هم مانند نقاط دیگر آن منطقه محدود و کوهستانى ، شن و سنگ است .
به امید یافتن آب از کوه مروه بالا رفت و به اطراف نگاه کرد و با کمال تعجب دید که در پایین کوه صفا که بار نخست دیده بود، آب به چشم مى خورد. از مروه به زیر آمد و به طرف صفا دوید. این آمد و رفت هفت بار تکرار شد و سرانجام از یافتن آب ماءیوس گردید و متوجه شد که آب نیست بلکه سرابى است که از تابش نور آفتاب بر روى شنها به نظر آب مى آید. این آمد و رفت هاجر از صفا به مروه و از مروه به صفا در احکام حج اسلامى نیز به یاد او باقى ماند و جزو اعمال حج است که مرد و زن مسلمان باید هنگام انجام مراسم حج هفت بار فاصله بین صفا و مروه را طى کنند.
هاجر که از دسترسى به آب ماءیوس شده بود، به طرف کعبه برگشت تا ببیند بر سر کودک گرسنه اش چه آمده است . هاجر با کمال تعجب دید که از زیر پاى کودک که آن را بر زمین مى ساییده است ، آب از زمین مى جوشد. با ایمانى که به تفضل باریتعالى داشت ، اطمینان یافت که این کار با اعجاز غیبى انجام گرفته است ، هاجر نخست قدرى آب به صورت بچه پاشید، سپس ‍ دهان او را تر نمود، آنگاه خود آب نوشید و پستان به دهان اسماعیل نهاد و بچه را شیر داد.
جوشیدن آب بدینگونه را عرب ((زمزم )) مى گوید و این آب زمزم از آن زمان تا کنون هم از آن نقطه مى جوشد و همان ((چاه زمزم )) معروف است .
چون آب در آن درّه دور دست از زمین جوشیده بود، پرندگان با شمّ مخصوص آبیابى از صدها کیلومتر پى به وجود آن بردند و به خط مستقیم به طرف درّه مکه روى آوردند. بر اثر آمد و رفت پرندگان قوم ((جُرْهُم )) که از اعراب اصیل یمن بودند و از سالها قبل در گوشه اى از اراضى حجاز به سر مى بردند و به سوى نقطه اى که پرندگان آمد و رفت داشتند روى آوردند، با اجازه هاجر در آنجا رحل اقامت افکندند و بدینگونه شهر مکه پى ریزى شد.
((اسماعیل )) از همین قوم نجیب ، زن گرفت و خود و مادرش نیز در همانجا ماندگار شدند و بدرود حیات گفتند و در نقطه اى در کنار کعبه دفن شدند که آنجا را ((حِجْر اسماعیل )) مى گویند.

ابراهیم چند بار به همان کیفیت یعنى به وسیله ((بُراق )) از فلسطین به مکه آمد و زن و فرزندش را ملاقات کرد. یک بار خداوند به وى امر نمود تا با کمک اسماعیل که اینک نوجوانى برازنده بود خانه کعبه را بنا کند.
اسماعیل سنگ مى آورد و به دست پدر مى داد و او روى هم مى نهاد و دیوار کعبه را بالا مى برد تا اینکه خانه خدا را بدینگونه بنا کردند. همینکه کار بناى خانه خدا به اتمام رسید ابراهیم گفت : ((خدایا! این نقطه را شهر امنى قرار بده و مردمش را از ثمرات زندگانى روزى ده )).
سپس پدر و پسر دست به دعا برداشتند و گفتند: ((خداوند! این کار را از ما بپذیر، مى دانیم که تو شنوا و دانایى . پروردگارا! ما دو تن را چنان قرار ده که همیشه در پیشگاه مقدست سر تعظیم و تکریم فرود آوریم و از دودمان ما نیز مردمى پدیدآور که کاملا تسلیم ذات مقدس تو باشند. خداوندا! در میان اینان پیامبرى مبعوث کن تا آیات تو را بر آنان بخواند و حقایق کتاب آسمانى و حکمت و راز آفرینش را به آنان بیاموزد و از آلودگیها پیراسته گرداند(19))). آفریدگارا! مرا چنان قرار ده که پیوسته نماز گزارم و از فرزندانم نیز چنین افرادى پدید آور! پروردگارا! دعاى مرا قبول کن !
خداوندا! این نقطه را محل امنى گردان و مرا و فرزندانم را از پرستش ‍ بتهابازدار.پروردگارا!این بتها موجب شده اند که بسیارى از مردم گمراه شوند.
((خداوندگارا!من دودمانم رادراین سرزمین غیرقابل کشت و در کنار خانه محترمت ساکن گردانیدم تانمازگزارند،پس دلهاى مردم را به سوى آنان گرایش ‍ ده و از روزیهاى خودبه آنان روزى رسان تانعمت تو را سپاس گزارند(20))).
نام هاجر با صراحت و کنایه در قرآن نیامده است ولى لازم به ذکر نیست که در تمام این موارد یعنى علت آمدن ابراهیم از فلسطین به حجاز و دعا براى فرزندانش و آنچه در سوره بقره و سوره ابراهیم از زبان ابراهیم و اسماعیل حکایت شده است با زندگى هاجر بستگى دارد و در حقیقت داستان اوست که بدینگونه نقل مى شود و تردید نیست که مادر اسماعیل ((هاجر)) بوده است .
خداوندا! این نقطه را محل امنى گردان و مرا و فرزندانم را از پرستش ‍ بتهابازدار.پروردگارا!این بتها موجب شده اند که بسیارى از مردم گمراه شوند.
((خداوندگارا!من دودمانم رادراین سرزمین غیرقابل کشت و در کنار خانه محترمت ساکن گردانیدم تانمازگزارند،پس دلهاى مردم را به سوى آنان گرایش ‍ ده و از روزیهاى خودبه آنان روزى رسان تانعمت تو را سپاس گزارند(20))).
نام هاجر با صراحت و کنایه در قرآن نیامده است ولى لازم به ذکر نیست که در تمام این موارد یعنى علت آمدن ابراهیم از فلسطین به حجاز و دعا براى فرزندانش و آنچه در سوره بقره و سوره ابراهیم از زبان ابراهیم و اسماعیل حکایت شده است با زندگى هاجر بستگى دارد و در حقیقت داستان اوست که بدینگونه نقل مى شود و تردید نیست که مادر اسماعیل ((هاجر)) بوده است .
....

بخشی از فهرست مطالب مقاله دیدگاه قرآن درمورد زن و زنان قرآنی

    پیشگفتار
         حوا (مادر ما انسان ها)
          همسر نوح (ع)                                              
         همسر لوط (ع)                    
          هاجر
          ساره
         آسیه همسر فرعون
         مادر و خواهر حضرت موسی(ع)              
        دختران شعیب پیامبر(ع)
        زلیخا
       بلقیس
       مریم ومادرش حنّه  
       همسر ابولهب
        زنی که به خدا شکایت کرد
        زینب دختر عمه پیامبر(ص)
       همسر پیامبر (ص) 
زنان قرآنی
زن در عرفان و تصوف اسلامی
داستان یوسف و زلیخا:
داستان یوسف و زلیخا از قرآن و تورات و دوگانگی در آن!

 

 


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق دیدگاه قرآن درمورد زن و زنان قرآنی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد