دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
دانلود پروپوزال رشته روانشناسی و علوم تربیتی اثربخشی آموزش دلگرم سازی همسران جانبازان بافرمت ورد وقابل ویرایش در39صفحه
بیان مسئله
جنگ در تمام دوران، جوامع بشری را تهدید کرده است. هر جنگی زیانهایی دارد، زیانهای مالی قابل جبران هستند، اما زیانهای روانی مشکل جبران می شوند و از مهمترین عوارض جنگ هستند. فردی که از جنگ بر می گردد باید خود را هم با خانواده وفق دهد و هم با اجتماع، اکثر این افراد در وفق دادن دچار مشکل می شوند و خود را در این میان غربیه می پندارند. این افراد نه تنها خود دچار مشکلات روانی فراوانی می شوند، بلکه خانواده ی آن ها نیز درگیر این قضیه می شوند، به خصوص همسران این افراد در معرض خطر بیشتری هستند و رضایت زناشویی این افراد کاهش پیدا می کند. بر طبق آمارها نرخ طلاق در این افراد دو برابرافراد عادی می باشد (هاشمی، 1385).
اگر اعضاء خانواده از سوی منابعی حمایت شوند، توانایی بیشتری برای کمک به فرد حادثه دیده دارند. رضایت زناشویی از موارد مهمی است که موجب سازگاری خانواده می شود. نظام خانواده باید نظام محکم و پایداری باشد. بهداشت خانواده یکی از مسائل مهمی است که در استحکام نظام خانواده نقش دارد.
اختلافات زناشویی عامل خطرساز برای اختلالات روانی مانند افسردگی، اعتیاد و ... می باشد. همچنین مشکلات ارتباطی در خانواده با بیماریهای جسمی نیز همبستگی دارد. افرادی که روابط رضایت بخش وحمایت کننده دارند، احتمال کمی وجود دارد که مبتلا به بیماری سختی شوند و اگر هم بیمار شوند سریعتر بهبود می یابند.
بعد از مرگ ناگهانی در خانواده مشکلات زناشویی و طلاق شدیدترین فشارهایی هستند که افراد تجربه می کنند (بلوم، آشرو وایت 1987 به نقل از طغیانی 1386).
با توجه به نقش رابطه ی زوجین بر سلامت جسم و روان آموزش شیوه های مختلف روان درمانی ضروری می باشد.
متأسفانه بیشتر پژوهشهای صورت گرفته توصیفی است و کمتر آموزشی است. با توجه به افزایش مشکلات زناشویی در همسران جانبازان لازم است به آن ها آموزشهایی داده شود تا با مشکلات خود مقابله کنند و تا حد امکان سبک زندگی خویش راتغییر دهند تا بتوانند علاوه بر بهبود خود به همسرانشان نیز کمک کنند.
تحقیقات نشان داده است که خود دلگرم سازی باعث میشود افراد بسیار با جرأت تر، بردبارتر و با اعتماد به نفس بالاتری عمل کنند و نیز دارای رفتار دوستانه تری با دیگران بوده، احساس ثبات بیشتری نموده و همچنین بهتر قادر باشند با مسائل و مشکلات خود مقابله کنند. حال اگر این روش آموزشی بتواند این نتایج را در همسران جانبازان ایجاد کند، شاید بتواند بر رضایت زناشویی ونیز سلامت روانی آن ها تاثیر بگذارد. این تحقیق در صدد بررسی این احتمال می¬باشد.
آدلر بنیانگذار روانشناسی فردنگر چهار نیاز اصلی را بیان می کند که عبارتند از:
نیاز به ارزشمندی، احساس قابلیت، نیاز به تعلق و دلگرم سازی.
دلگرم سازی آن چیزی است که باعث می شود دیگران احساس خوبی داشته باشند، عملکرد مؤثر داشته و برای مشکلات خود به شکلی موثرتر برنامه ریزی کنند، دارای اعتماد به نفس و حس رضایت باشند.
یکی از پیامدهای دلگرم سازی این است که شخص احساس تعلق می کند و از وقف خود برای بهزیستی جامعه احساس رضایت می کند. دلگرم سازی هم هدف شخصی وهم هدف اجتماعی دارد. آنچه مهم است داشتن نگرشهای مثبت نسبت به مسائل اطراف است. اما بسیاری از افراد این گونه نیستند و با احساس عدم کفایت و حقارت زندگی می کنند. آن ها معتقدند مفید نیستند. این یاس و دلسردی باید توسط افرادی در جهت افزایش دلگرم سازی،رضایت مندی و سلامت روانی و برآوردن نیازهای زندگی درمان شود. یکی از روشهای درمانی در مواجهه با این افراد روش آموزشی شوانکر است (باهلمن ودینتر ، 2001).
تئو و آنتینیو شوانکر این برنامه ی آموزشی را بر اساس روانشناسی فردنگر آدلر در سال 1980 تهیه کردند. آن ها مفهوم دلگرم سازی را پرورش دادند و آن را از یک مفهوم تئوریک به صورت روش علمی و قابل اجرا در آوردند.
خانواده¬های جانبازان با مشکلات عدیده ای مواجه هستند که در نتیجه به مشکلات عاطفی و زناشویی در آن ها منجر می شود.
حال این سئوال مطرح می¬شود که آیا روش دلگرم سازی شوانکر قادر است باعث ارتقاء سلامت روانی و رضایت زناشویی همسران جانبازان شود؟!
سوابق داخلی
ایزدی (1359) بر روی 38 بیمار بستری در بیمارستان روزبه که علائم PTSD داشتند پژوهش انجام داد و بررسی او مبین انواعی از مسائل شخصیتی و مسائل حل نشدهی خانوادگی (95/28%) بود.
در بررسی جلیلی (1359) در بیمارستان های موقت خوزستان بر روی 54 بیمار روانی ناشی از جنگ، افسردگی 6/88% شایع ترین علامت و پس از آن بی خوابی، کم حوصلگی در مراتب بعدی قرار داشتند.
فدایی (1360) در پژوهشی بر روی 547 بیمار بستری در بیمارستان روزبه که در ارتباط با مسائل جنگ بودند به این نتیجه رسید که بیشترین موارد تشخیص را اختلال استرس پس از سانحه تشکیل میدهد. 37% از مردان و 16% از زنان را موارد نوروتیک تشکیل میداد. بروز اختلال پس از فقدان یک فرد مورد علاقه در زنان بیشتر از مردان بوده است. یعنی 85% در برابر 8% که از لحاظ آماری معنیدار است.
کوروش نامداری (1367) در بررسی مشکلات روانی- اجتماعی جانبازان به این نتیجه رسید که در مورد نوع و میزان مشکلاتی که جانبازان با آن مواجه هستند این موارد به ترتیب میزان و درصد شیوع در بین آنان مشاهده گردید.
گوشهگیری و انزوا طلبی، افسردگی، بیحوصلگی، دلهره و اضطراب، حساسیت، ترس از آینده، احساس ناتوانی و وابستگی، خجالت درونی، احساس گناه و حقارت، احساس بیکفایتی و بیهودگی، احساس جدایی از اجتماع، اختلال خواب، عدم اعتماد به نفس، کم اشتهایی و احساس عدم پذیرش اجتماعی.
متینی صدر (1370) با بررسی بر نود جانباز مشاهده کرد سطح افسردگی، افکار و تمایلات خودکشی در جانبازان بستری در آسایشگاه در مقایسه با جانبازان بستری در منزل و افراد سالم از سطح بالاتری برخوردار است (محمودیان، 1378).
واعظی و همکاران (1370) در پژوهش بر روی 149 نفر رزمنده شدت علائم را در ابعاد افسردگی، اضطراب و پرخاشگری با استفاده از پرسشنامهی SCL90 مشاهده کردند.
قماشچی (1370) در پژوهشی در مورد اختلال 154 جانباز را مورد بررسی قرار داد و به این نتیجه رسید: قطع حمایتهای اجتماعی، اقتصادی از سوی اعضای خانواده و استرسورهای خانوادگی در عود مجدد نقش دارند. .
مونرو[1] (1969) یک مرکز آموزش خانواده با رویکرد آدلری را مورد بررسی قرار داد و مشاهده کرد افراد تغییرات پایداری را در شیوه ی فرزند پروری خود نشان می دهند و تغییرات ساختاری در خانواده منجر به هماهنگی بیشتر در رابطه ی نوجوانان با بزرگسالان می شود (مک دو ناف، 1974).
شوانکر (1980) در دلگرم سازی بر روی افراد دید آن ها مثبت تری با مشکلات روبه رو
می شود و نشانه های جسمانی و روانشناختی آن ها کاهش قابل ملاحظه ای داشته است و رفتار آن ها دوستانه تر است.
جکسون، والدرسون، و مور (1980) به نقل از یانگ و لانگ[1] (1998) شایع ترین مشکل زوجهای ناراضی را عدم موفقیت در برقراری رابطه ی منطقی می داند. آن ها معتقدند اگر همسران نیازهای خود را مطرح نکنند و یا در ارتباط با یکدیگر به نیازهای هم پی نبرند و به راه حل مثبتی جهت دستیابی به نیازهایشان نرسند، استرس، ناکامی، سرخوردگی، خشم، و نهایتاً دلزدگی بروز پیدا می کند.
کسلر (1982) و شملینگ و جاکوپسون (1989) و وایزمن (1987) رابطه ی بین رضایت زناشویی و سلامت روانی را نشان داده اند. فشارهای زناشوی با آسیب های روانی به ویژه افسردگی و اختلالات اضطرابی در ارتباط است (دیبائیان، 1384).
تامسون (1982) یک برنامه دلگرمسازی را بر روی معلمان برای جلوگیری از افسردگی شغلی آنها انجام داد و افسردگی شغلی آنها کاهش پیدا کرد و سلامت روانی آنها افزایش پیدا کرد.
فارل و مارکیدز (1985) به این نتیجه رسیدند که رضایت زناشویی با سلامت جسمانی همسران در سنین بالا مرتبط نیست بلکه در سنین متوسط در ارتباط است (حاجی علیان، 1384).
مک فارلی (1987) خانواده های استرالیایی فاجعه زده و فاجعه ندیده را در زمینه روابط اجتماعی مورد بررسی قرار داد و نشان داد روابط و تعامل اعضای خانوادهی فاجعه دیده با تندخویی، درگیری، کناره گیری و فقدان رضایت بیشتری نسبت به خانواده های فاجعه ندیده همراه است (الیاسی، 1378).
مونیر (1989) نشان داد وقتی افراد در جلسات کمی که شامل دلگرمسازی همراه با دیگر موضوعات مربوط به سن آنها از قبیل رفتار گذشته، ایجاد اهداف کوتاه مدت و مسائل جنسی بوده است شرکت کردهاند بسیار فعالتر از گذشته عمل کرده، افسردگی آنها تقلیل یافته و احساس تنهایی کمتری کردهاند (شوانکر 1991، به نقل از باهلمن و دینتر 2001).
گرین (1989) در مطالعه ای مشاهده کرد 29 درصد به افراد PTSD داشتند و در 10 درصد این افراد افسردگی و اختلال های فوبیک دیده می شد.
دیوید سون[1] و همکاران (1989) خطر بالای افسردگی و اضطراب تعمیم یافته را در خواهران، برادران، والدین و کودکان 108 سرباز قدیمی جنگ مشاهده کردند.
در پژوهش های دیگر، بلامبرگ[1] (1991) آکوردینو[1] و گورنی[1] (1993)، ریدلی[1] و اسلاوسک[1] (1992) و گریفلاینگ[1] و آپوستال[1] (1993) دریافتند برنامه های بهبود بخشی موجب خوشحالی، رضایت از تعاملات و افزایش ابراز محبت و بهبود ارتباطات می شود و این ها هماهنگ با مهارت های دلگرم سازی شوانکر است (نظری و نوابی نژاد، 1384).
مارکمن[1] و همکاران (1992) در پژوهشی دریافتند که آموزش برنامه های بهبود بخشی میتواند روابط زوج ها را بهبود بخشیده و کارکردهای همسری را بهتر کند و از نارضایتی زناشویی بکاهد. حتی در مطالعه طولی، مارکمن دریافت که رضایت زناشویی زوج در 4 تا 5 سال بعد از دوره نسبت به گروه کنترل بالاتر است (همان منبع).
کوپ و همکاران (1992) در پژوهشی وضعیت یک بیمارستان در کرواسی را که تجربه ای در درمان سربازان مجروح داشت مورد بررسی قرار دادند. افسردگی و اضطراب شایع ترین اختلالات بین مجروحان بود (کتیبایی،1378).
وایزمن و همکاران (1993) در پژوهش خود بر روی نظامیان اسرائیلی مبتلا به PTSD دریافتند آن ها علام بیشتری از بیماری روانی و از هم پاشیدگی در روابط اجتماعی خود نسبت به افرادی که به PTSD مبتلا نیستند را نشان می دهند.
جیونجیان (1993) افزایش اختلافات و خشونت های خانوادگی و بین فردی را در بازماندگان زمین لرزه ارمنستان گزارش کرده است (الیاسی، 1378).
ساتکر و همکاران (1993) در پژوهش ها نشان دادند که تجارت جنگی نیز می تواند به عنوان یکی از علل افسردگی تلقی شود. در پژوهشی ارتباط بین شرکت در عملیات طوفان صحرا و نشانگان روانشناختی در شرکت کنندگان مورد مطالعه قرار گرفت. نتایج نشان داد قرار گرفتن در معرض استرس جنگ، فراوانی و شدت نشانگان روانشناختی را گسترش می دهد. 24 درصد از سربازانی که در منطقه ی جنگی بودند علائمی نشان دادند که منجر به PTSD، افسردگی و اضطراب شد (کتیبایی 1378).
هرمن و اریاوک (1994) در پژوهشی سربازان قدیمی جنگ جهانی دوم را مورد بررسی قرار دادند. 23 درصد آن ها به PTSD مزمن مبتلا بودند. 37 درصد افسردگی مهاد و 53 درصد سوء مصرف الکل داشتند.
ساتکر و همکاران (1994) نشانه های ناراحتی های جسمانی و روانشناختی را در 24 سرباز ذخیرهی نیروی پشتیبانی در عملیات طوفان صحرا که وظیفهی جمع آوری اجساد را داشتند مورد بررسی قرار دادند. یافته ها حاکی از وجود نشانگان رایج اضطراب، خشم، افسردگی، و مشکلات جسمانی بود. تقریباً نیمی از آن ها نشانگان PTSD را نشان دادند و این نشانگان همبستگی نیرومندی با اختلالات افسردگی و سوء مصرف مواد داشت.
طی پژوهش کوئرو و کروت (1994) بر روی 817 اسیر جنگی اختلالات خواب مورد بررسی قرار گرفت. آن ها پس از گذشت 40 سال هنوز هم از کابوس ها در رنج بودند.
سوماساندرام[1] (1994) آسیب های جنگی و پیامدهای آن را در یک جمعیت غیر نظامی (98) خانواده مورد بررسی قرار داشت. یک عضو بالای 15 سال از هر خانواده پرسشنامه ای پر
می کرد 64 درصد دچار اختلالات روانشناختی نظیر جسمانی کردن (41 درصد)، PTSD (27 درصد)، اختلالات اضطرابی (26 درصد) و ناتوانی کلی (18 درصد) شدند. تجربه ی جنگ همبستگی بالایی با نشانگان جسمی و روانشناختی داشت.
شیوع افسردگی به دنبال جنگ عراق و کویت در میان 995 پسر و 986 دختر دانش آموز
10-16 ساله توسط عبداللطیف (1995) در کویت بررسی شد. افسردگی در بین دختران کمی شایع تر از پسران بود. افرادی که کشته یا اسیر در خانواده داشتند علائم شدیدتری نشان دادند. هنگامی که واکنش های افسردگی مورد بررسی قرار گرفت، پسران علائم بیشتری نشان دادند. بین نمرات افسردگی و گزارش تجربه ی استرس آور همبستگی معناداری وجود داشت.
شاب و همکاران در سال (1995) وجود اضطراب را در میان خانوادههای افراد مبتلا به گزارش نمودند (نقل از دژکام و امینالرعایا 1382).
بکهام، لیتل و فلدمن در سال (1996) در پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که ناراحتی روانی در میان همسران سابق ویتنامی مبتلا به به طور معناداری با شدت علائم گزارش شده توسط این سربازان همبستگی دارد (به نقل از میرزایی، نوربالا و همکاران 1385 ).
کمتب[1] و همکاران (1997) یک نمونهی 170 نفری از نوجوان آواره ی کامبوجی و 80 نفر از مادران آن ها را بر اساس معیارهای تشخیص PTSD و اختلالات افسردگی و نیز استرس ضربه جنگ، اسکان و وقایع اخیر زندگی مورد ارزیابی قرار دادند. همبستگی ثابتی بین ضربه اولیهی جنگ، استرس اسکان و نشانگان PTSD یافت شد. در مقابل، قوی ترین همبستگی بین نشانگان افسردگی و حوادث زندگی اخیر به دست آمد. با وجود گذشت زمان طولانی از وقوع جنگ، آزمودنی ها و والدین شان هنوز این تجربه را در حد بالایی گزارش می کردند.
پیرس (1997) آثار انجام عملیات و خدمات نظامی در جنگ خلیج فارس روی سلامت جسمانی و هیجانی زنان را مورد بررسی قرار داد و مشاهده کرد 525 زن که در هنگام شروع جنگ در بخش عملیات، در بخش خدمات و یادگار ملی بودند. مجموعه ای از اختلالات شایع شامل خارش پوست، افسردگی، سرفه، کاهش وزن، بی خوابی و مشکلات حافظه را دارا بودند (همان منبع). آیروینگ[1] و همکاران (1997) و کلاسنر[1] و همکاران (2000، 1998) و شیونز[1] و همکاران (2001) و هنکینز[1] (2004) در پژوهش های خود طی بررسی مداخله های مبتنی بر امید نشان دادند علائم افسردگی کاهش پیدا می کند و عزت نفس افراد افزایش پیدا می کند.
در پژوهشی که پانیز[1] (1998) انجام داد، در آن 18 جنبه از رابطه زناشویی بررسی شد. نتیجه نشان داد که متغیر نگرش (باور) مثبت نسبت به زندگی زناشویی به تنهایی 50 درصد پراکنش را در متغیرهای وابسته ی دلزدگی زناشویی شامل می شود. در این پژوهش ضریب ثابت ارتباطی پیرسون برای دلزدگی از 18 جنبه ی رابطه ی زناشویی، دیدگاه مثبت r=0/72 و ارتباطات r=-0/64 به دست آمد.
روبرت (1999) با بررسی بر روی کانادایی شرکت کننده در جنگ ویتنام مشاهده کرد این افراد در رابطه با سازگاری روانی- اجتماعی و همچنین در رابطه با خانواده و امور زناشویی مشکلاتی داشته اند (محمودیان، 1378).
گوردون[1] و دورانا[1] (1999) یک روش روانی- آموزشی برای حفظ روابط صمیمانه در زوجین را انجام دادند و دیدند این برنامه باعث اضطراب کمتر، افزایش سازگاری، رضایت و افزایش صمیمیت می شود.
بنزون و کوین (2000) نشان دادند زمانی که یکی از همسران افسرده و بیمار است، همسر او هم درجات بالاتری از افسردگی را نشان می دهد (دیبائیان، 1384).
لووسیل و امیز (2001) گزارش کرده اند زوج های دچار اختلال استرس پس از ضربه رضایت کمتری از روابط خود نشان می دهند.
فینجام و همکاران او کارنی مک نالتی و فری (2001) دریافتند زمانی که زوجین رابطه خود را مثبت ارزیابی می کنند می توانند به حل مشکلات در ارتباط و تعاملات روزمره کمک کنند (همان منبع).
باهلمن و دینتر (2001) در تحقیقی که بر روی 39 نفر زن و مرد 20 تا 69 ساله انجام دادند به این نتیجه رسیدند که افراد پس از شرکت در برنامه آموزشی دلگرمسازی شوانکر بسیار با جرأتتر، بردبارتر و بسیار دارای اعتماد به نفس بیشتری نسبت به گذشته و رفتار دوستانهتری با دیگران بودهاند. پیگیریهای بعدی از پایدار ماندن این تغییرات حکایت میکند.
اسمیت[1] (2001) بین ابراز هیجان مثبت چهره ای و رضایت از زندگی زناشویی و کاهش عاطفهی منفی ارتباط مثبت یافت.
در پژوهشی از دشتی و جاویدی (1370) تحت عنوان گزارشی از سیمای بالینی مصدومین روانی ناشی از جنگ در جبهه ی جنوب 500 بیمار مورد بررسی قرار گرفت PTSD، اضطراب، افسردگی، هیستری، و صرع بیشترین تشخیص ها را به خود اختصاص دادند.
در تحقیق دیگری با موضوع بررسی میزان افسردگی به همت میر زمانی و محمدی (1370) 162 نفر جانباز انتخاب شدند. میزان افسردگی در بین جانبازان و افراد عادی که مبتلا به این عارضه بودند چندان با هم تفاوتی نداشت هر چند که مصیبت های وارده بر گروه های جانباز بسیار سنگین بود.
فرشیدفر (1372) در مطالعه بر روی 350 جانباز به این نتیجه رسید که جانبازان و خانوادههای آنها تحت تأثیر استرسهای شدیدی از جمله نگاه ترحمآمیز به جانباز، تغییر در نقشهای اعضاء خانواده، بیکاری، افراط در مراقبت از جانباز، افراط در بیتوجهی به جانباز و مشکلات مربوط به روابط زناشویی قرار دارد.
سلیمانیان (1373) تأثیر تفکرات غیر منطقی بر نارضایتی زناشویی را بررسی کرد و چنین نتیجه گرفت که افکار با تفکر غیر منطقی از نظر رضایت زناشویی در سطح پایین تری قرار دارند.
جلال لطفی ماجلانی (75-1374) در بررسی اختلالات خواب در جانبازان استان گیلان مشاهده کرد 58 نفر از 300 جانباز مورد مطالعه به یکی از انواع اختلالات خواب مبتلا بوده و 26 نفر آنها دچار افسردگی و 9 نفر اختلال استرس پس از سانحه بودهاند.
خالقی و نظامی فر (1377) در بررسی علائم اختلالات روانی 95 جانباز با تست SCL90 به نتایج زیر رسیدند:
علائم وسواس- اجبار- با 5/11 درصد، اضطراب با 2/11 درصد و افسردگی با 11 درصد بالاترین میزان را دارا بودند.
انیسی (1377) به منظور بررسی وضعیت روانی همسران جانبازان اعصاب و روان در مقایسه با همسران جانبازان غیر اعصاب و روان به این نتیجه رسید که میزان افسردگی، اضطراب و شکایات جسمانی آنها به طور معناداری بالاتر از همسران جانبازان غیر اعصاب و روان است و با طول مدت ازدواجشان ارتباط مستقیمی دارد. آنها هنگامی که در ارتباط با دیگران مشکل داشته باشند از نظر روابط اجتماعی دچار ضعف میشوند. بهداشت روانی این همسران در معرض خطر است و باعث ایجاد اختلال در فرزندان خود نیز می شوند.
عرفانی اکبری (1378) با بررسی بر روی 30 زوج در استان چهارمحال بختیاری نشان داد که ارتباط درمانی مشکلات مربوط به صمیمیت، توافق، علاقه و محبت و میزان پایبندی به تعهدات زوجین را افزایش می دهد، اما در میزان صادق بودن زوجین تأثیری نداشته است.
کتیبایی (1378) با مطالعه بر روی 46 جانباز به مدت 5 ماه به این نتیجه رسید که میزان شیوع افسردگی وخیم بیشتر از افسردگی متوسط است و روش درمانگری شناختی- رفتاری مشینبام در کاهش افسردگی مؤثر است.
رفیع نیا (1379) در پژوهشی بر روی 14 نفر تأثیر مشاوره فردی با رویکرد شناختی- رفتاری بر درمان بیماران مبتلا به اختلال استرس پس از سانحهی ناشی از جنگ بررسی کرد و به نتایج مثبتی دست یافت.
همتی، طاهر نشاط و مردانی (1379) پژوهشی به منظور مقایسه ی نیمرخ روانی همسران جانبازان مبتلا به PTSD با غیر مبتلا در چهار محال بختیاری انجام دادند. از نظر شکایت جسمانی بین این دو گروه تفاوت معنی داری وجود داشت و این می تواند نشان دهنده این باشد که این همسران فشارها و مشکلات ناشی از اختلال شوهرانشان را به صورت علائم جسمانی نشان می دهند.
صیادپور (1381) بر روی 300 دانشجوی متأهل پژوهش انجام داد و نتایج ضرورت
مداخله های روان شناختی پیش از ازدواج و در طول زندگی زناشویی را مورد تأیید قرار دادند.
آخوندی (1381) تأثیر گروه درمانی شناختی رفتاری از طریق آموزش خود ابرازی، تفاوت قائل شدن بین واقعیت و برداشت ذهنی، آرام سازی، کمال گرایی و عشق (مانند مهارت های شوانکر) را بر روی دختران دبیرستانی بررسی کرده است و نتایج حاکی از کاهش اضطراب در دانش آموزان است.
عامری و همکاران (1381) 39 زوج را در مداخلات خانواده درمانی راهبردی مورد بررسی قرار دادند و مشاهده کردند علاوه بر افزایش رضایت زندگی، تعارضات زناشویی نیز در آن ها کاهش یافته است.
فیروزآبادی (1381) در بررسی علائم اختلالات روانی در همسران جانبازان مراجعه کننده به مراکز درمانی بنیاد جانبازان استان سمنان به این نتیجه رسید که بیشترین مشکلات مربوط به افسردگی، اضطراب و شکایات جسمانی است و میان ابعاد شکایت جسمانی، اضطراب و پرخاشگری از یک سو و مدت ازدواج از سوی دیگر نیز تفاوت معنیداری به دست آمد. به گونهای که در افراد با سابقهی ازدواج طولانیتر، مقادیر بالاتری مشاهده گردید.
احمدی (1381) در بررسی وضعیت روانی خانوادههای نظامیان بعد از جنگ به این نتیجه رسید که آنها از مشکلات فراوانی از قبیل مشکلات اقتصادی، شیوهی ادارهی خانواده، مشکلات رفتاری فرزندان، مشکلات فرهنگی و روابط اجتماعی رنج میبرند.
بحرینیان و برهانی (1381) به منظور بررسی بهداشت روانی در خانواده جانبازان اعصاب و روان استان قم با پرسشنامه بک و میزان افسردگی همسران جانبازان را 85% گزارش کردند. میزان اختلال جسمانی کردن را 8/66% ، اختلال در روابط بین فردی را 2/69% ، اختلال اضطرابی 2/87% و شکایات جسمانی را 6/89% نشان دادند.
دژکام و امینالرعایا (1382) در بررسی سلامت روان همسران جانبازان اعصاب و روان و همسران بیمار اعصاب و روان نشان دادند که به جز مورد اضطراب میان دو گروه از نظر سلامت عمومی تفاوت معنیداری وجود ندارد. در رابطه با اضطراب همسران جانبازان اعصاب و روان نسبت به همسران بیماران اعصاب و روان از اضطراب بیشتری رنج میبرند.
شریعت مدار (1383) تأثیر آموزش راه های مقابله با فشار روانی بر تعارضات زناشویی را بر روی 40 نفر بررسی کرده است و یافته های پژوهشی اش حاکی از اثربخشی این آموزش است.
صفرزاده (1383) در پژوهشی بر روی 40 دانش آموز اثربخشی آموزش مهارت های زندگی بر برقراری ارتباط اجتماعی را بررسی کرد و مشاهده کرد افراد پس از آموزش کارکردهای اجتماعی شان افزایش یافته است.
در پژوهش اعتمادی و همکاران (1384) بر روی 32 زوج دارای مشکلات زناشویی در اصفهان درمان های شناختی رفتاری را انجام دادند و صمیمیت عاطفی و جنسی زوجین افزایش پیدا کرد.
در پژوهش نظری و نوابی نژاد (1384) بر روی 24 زوج شاغل در اداره آموزش و پرورش شهرستان شاهرود برنامهی بهبود بخشی (کمک به زوجین در حل مشکلات خود) به طور معنا داری رضایت زناشویی آن ها را افزایش داد. این برنامه به جای درمان یا حل مشکل بر یادگیری مهارت های بهبود روابط با خود و دیگران تأکید دارد.
در پژوهشی که فاتحی زاده و همکاران (1384) اثربخشی شیوهی درمانی جدالی و شناختی رفتاری بر روی 30 نفر زن مبتلا به شخصیت مرزی در مراکز تربیت معلم انجام دادند نشان دادند که افراد سازگاری اجتماعی و جرأت ورزی (دلگرم سازی) بیشتری را نشان دادند و افسردگی آن ها کاهش پیدا کرد.
ادیب راد (1384) در پژوهشی با هدف بررسی رابطه ی باورهای ارتباطی با دلزدگی زناشویی بر روی 100 نفر دریافت باورهای ارتباطی نقش بسیار مهمی در رضایت و عدم رضایت از زندگی دارد و تغییر در این باورها می تواند زمینه ساز تداوم زندگی مشترک زوج ها باشد.
سلیمی، آزاد، مرزآبادی و همکاران (2006) دربرسی رابطه میان رضایت زناشویی وسلامت روان همسران جانبازان استان مازندران به این نتیجه رسیدهاند که همسران این جانبازان از نظر سلامت روانی از مشکلات فراوانی رنج می برند.همچنین میان نمرات آزمون 90 و رضایت زناشویی اینریچ در آن ها همبستگی منفی وجود دارد.
رفیع نیا و همکاران (1385) در پژوهشی 203 دانشجو را مورد بررسی قرار دادند و دیدند بین ابرازگری هیجانی و سلامت عمومی رابطه ی معنی داری نیست ولی بین ابراز هیجان منفی با سلامت عمومی رابطه ی معکوس و معنی دار وجود دارد.
مهانیان خامنه و همکاران (1385) در بررسی رابطهی هوش هیجانی و رضایت زناشویی بر روی 240 دبیر زن متأهل دریافتند همبستگی معنی داری بین هوش هیجانی و رضایت زناشویی وجود دارد. همچنین خود آگاهی هیجانی، مهارت های اجتماعی، خود مهارگری و همدلی که از مولفه های هوش هیجانی است و در روش شوانکر هم مدنظر است بر رضایت زناشویی تأثیر معنی داری دارند.
هاشمی (1385) در پژوهشی به منظور بررسی اثربخشی آموزش همسران جانبازان دارای اختلال استرس پس از سانحه با رویکرد آدلر برافزایش رضایت زناشویی آنها بر روی 30 زوج به این نتیجه رسید که علائم در جانبازان گروه آزمایشی در مقایسه با گروه کنترل کاهش معناداری داشته است. رضایت زناشویی گروه آزمایش در مقایسه با گروه کنترل افزایش داشته که این افزایش در گروه زنان از لحاظ آماری معنادار نیست. بنابراین آموزش
برنامهی تدوین شده در این پژوهش برای همسران جانبازان مبتلا به میتواند با احتمال 99% در کاهش و با احتمال 95% در افزایش رضایت زناشویی این جانبازان مؤثر باشد.
خدایاری فرد و عابدینی (1385) با بررسی بر روی 3 بیمار دریافتند خانواده درمانگری در حل تعارض ها و مشکلات بین فردی از طریق جرأت ورزی (دلگرم سازی) و برقراری ارتباط موثر کارایی بالایی دارد.
میرزایی، نوربالا و همکاران (1385) در مروری که بر مداخلات روانی- آموزشی و خانواده درمانی افراد مبتلا به PTSD انجام دادند به این نتیجه رسیدند که انواعی از روش های درمانی مانند مداخلات روانی- آموزشی به همراه خانواده درمانی با رویکرد سیستمی و حمایتی، در بهبود افراد مبتلا به PTSD و اعضای خانواده آن ها مثمرثمر بوده است.
محمدی (1385) در پژوهشی بر روی 24 نفر اثربخشی مشاورهی گروهی را مطالعه کرد و مشاهده کرد مشاوره ی گروهی موجب کاهش اضطراب می شود.
جراره (1386) با مطالعه بر روی 45 زوج اثربخشی زوج درمان گری پویشی و ارتباطی را بر سلامت روان و رضایت زناشویی افراد مشاهده کرد.
فتحی (1386) در پژوهشی بر روی 36 نفر از والدین دارای کودک عقب ماندهی ذهنی، روش آموزش شوانکر را اجرا کرد و مشاهده کرد رضایت زناشویی و سلامت روانی و مشکلات اضطراب و خواب و کارکردهای اجتماعی و علائم جسمانی آن ها بهبود یافته است ولی کاهش در علائم افسردگی آنان مشاهده نگردید.
در پژوهشی علاءالدینی و همکاران (1387) بر روی 30 نفر اثر امید درمانی گروهی را بر سلامت روانی سنجیدند و دیدند امید باعث افزایش سلامت روانی و کاهش نارسا کنش وری اجتماعی و افسردگی می شود. اما در اضطراب و بی خوابی و نشانه های جسمانی تغییری ایجاد نمی کند