لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل: Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه :21
بخشی از متن مقاله
تجدید حیات فکرى، فرهنگى معتزله در قرن چهارم هجرى
جریان فکرى معتزله به مدت سى سال (در عهد مأمون، معتصم و واثق) مورد توجّه خلفاى عباسى بود. در سال 232هجرى متوکّل به خلافت رسید و اهل حدیث بر امور مسلط شدند و به آزار و اذیت معتزله و مخالفان خود پرداختند. هر چند معتزله نفوذ خود را در دربار عباسى از دست دادند، ولى در قرن چهارم در دستگاه حکومتى آل بویه شخصیتهاى مهمى از معتزله ظهور کردند که هر کدام نقش مؤثرى در پیش برد این مکتب ایفا نمودند. این دوره از نظر تدوین آثار، مهمترین دوره فرهنگى معتزله به شمار مىرود. صاحب بن عباد طالقانى یکى از چهرههاى سیاسى آل بویه که معتزلى مسلک بود، نقش به سزایى در ترویج آراء و عقاید معتزله ایفا نمود. وى که وزیر دو تن از امراى بویهى (مؤیدالدوله و فخرالدوله) بود، قاضى عبدالجبار همدانى را به رى فرا خواند و وى را منصب قاضىالقضاتى داد که عامل مؤثرى در گسترش آراء و عقاید معتزله به شمار آمد.
در مقاله ى حاضر ضمن معرفى تنى چند از مشاهیر معتزله در قرن چهارم هجرى نقش اساسى ایشان در تجدید حیات فکرى، فرهنگى معتزله را مورد بررسى قرار خواهیم داد.
مقدمه:
نباید چنین تصور کرد که با قدرت یافتن متوکّل، آفتاب دولت معتزله و روزگار شکوفایى این اندیشه غروب کرد و نباید گفت از این زمان به بعد معتزله در دستگاه حکومت و در نظر عامه، حامیان مهمى نداشتند. الغاى دستور محنت از سوى متوکّل در سال 234هجرى صرفا نشانهى پایان دورهاى است که طى آن مکتب معتزله حدود سى سال مورد توجّه خلفاى عباسى بود. با پایان یافتن این دورهى سى ساله، اهل حدیث در امور سیاسى خلافت عباسى دخالت کردند و معتزله را مورد آزار و اذیّت قرار دادند، اما این امر علىرغم تمام محدودیتها سبب از بین رفتن جریان فکرى معتزله نگردید. در این عصر، معتزله نه تنها در پایتخت، بلکه در نواحى بىشمارى از جهان اسلام مخصوصا ایران استقرار پیدا کرده بود که محدودیتهاى اعمال شده بر معتزله، توسط دستگاه خلافت و اهل حدیث در بغداد بر این نواحى تأثیرى نداشت. مقدّسى در این باره مىگوید: در این زمان در مناطقى چون شام، مصر، نیشابور، خوزستان و فارس گروه معتزلهى زیادى زندگى مىکردند.
علاوه بر این، هر چند معتزله از حمایت خلافت عباسى محروم شدند، اما آنها بعدا شاهزادگان یا اشخاص با نفوذ دیگرى را (به خصوص در دورهى حکومت آل بویه) یافتند که از آنها حمایت کنند. بسیارى از محققان و نویسندگان ملل و نحل بر این نکته تأکید داشتهاند که دورهى نخست معتزله با حمایت خاندان عباسى به ویژه در عصر مأمون، معتصم و واثق شکل گرفت و شخصیتهاى مشهورى چون نظام، جاحظ، احمد بن أبى دؤاد و... براى گسترش مکتب معتزله سعى زیادى نمودند که این دوره را دورهى قهرمانان یا سلف صالح نامیدهاند.
اگر نگاهى به مکتب معتزله تا قبل از به خلافت رسیدن متوکّل (دوره نخست) و دورهى بعد از به خلافت رسیدن وى (دوره بعد) بیندازیم به این نکته پى خواهیم برد که دورهى نخست در نظر ما مهمترین دوره نیست. زیرا در مرحلهى بعد بود که معتزله در اتقان و نظاممند کردن آموزهها بروز و ظهور یافتند؛ مرحلهاى که مىتوان آن را دورهى کلاسیک معتزله توصیف کرد که تقریبا از ربع آخر قرن سوم تا اواسط قرن پنجم ادامه یافت.
در این دوره، اشخاصى چون ابوعلى و ابوهاشم جبّائى، قاضى عبدالجبار همدانى، صاحب بن عباد و... ظهور کردند که هر کدام نقش مهمى در پیش برد این مکتب ایفا نمودند.
به لحاظ تدوین آثار، این دوره مهمترین دورهى معتزله است و فردى چون قاضى عبدالجبار در این عصر آثار فراوانى در تأیید مکتب معتزله از خود به جا گذاشت که هیچ کدام از مشاهیر معتزلى از نظر کثرت آثار به پاى وى نرسیدهاند. در مقاله حاضر حیات فکرى، فرهنگى مشاهیر فوق الذکر را مورد بررسى قرار خواهیم داد.
- ابوعلى جبّائى
ابوعلى محمد بن عبدالوهاب بن سلام بن خالد بن حمران بن ابان، وابسته به عثمان بن عفان است.1 ایشان از علماى علم کلام معتزلى بود که آن را از استادش ابى یوسف یعقوب بن عبداللّه الشحّام، رئیس معتزلهى بصره در عصر خویش فرا گرفت.2 به اصحاب ابوعلى محمد بن عبدالوهاب جبّائى، جبّائیه گفته مىشود.3 «ابوعلى از علماى معتزله و رئیس آنها در زمان خود بود و جبّائیه به جُبَّا موسوم است و نسب وى به جُبَّا یکى از روستاهاى بصره است که ایشان در بصره مشهور و در جُبَّا مدفون گردید».4
مؤلف کتاب تاریخ اندیشههاى کلامى در اسلام، جُبَّا را از روستاهاى بصره نمىشمرد، بلکه معتقد است که آن نام آبادى یا ناحیهاى در استان خوزستان است. وى مىنویسد، برخى آبادان را جزء این ناحیه که از یک سو در کنار بصره و از سوى دیگر در کنار اهواز قرار گرفته، دانسته و حتّى برخى از کسانى که در این امر اطّلاعات و تجاربى ندارند، جُبَّا را از توابع بصره شمردهاند در حالى که واقع امر چنین نیست.5
ابوعلى جبّائى در سال 235هجرى، دیده به جهان گشود و در سال 303هجرى درگذشت.6 ایشان از کودکى به تیزهوشى و زیرکى شناخته شد و در بزرگى به قدرت اقناع و غلبه بر دشمن، شهرت یافت و در علم کلام، سرآمد گردید. ابن مرتضى، حکایتى از نبوغ سرشار و زودرس او و نیز قدرت وى در دوران خردسالى بر مجادله در مسائل علم کلام آورده است. وى مىنویسد: او با همهى خردسالى به داشتن قدرت در جدل معروف بود. قطان نیز نقل کرده است که وى به منظور مناظره با جماعتى نشست. آنان به انتظار مردى از همان جماعت نشستند و وى حضور نیافت. در زمانى که مردى از علماى جبریه به نام صقر در آنجا حضور داشت، یکى از حاضران جلسه گفت: آیا در اینجا کسى نیست که سخن بگوید؟ ناگاه پسرکى سفید چهره خود را به صقر رساند و به وى گفت: از تو بپرسم؟ حاضران به او نگریستند و از جرأت و جسارت او با وجود کمى سنش شگفت زده شدند. صقر در پاسخ او گفت: بپرس. او گفت: آیا خداوند فعل عادلانه انجام مىدهد؟ پاسخ داد: آرى. گفت: آیا او را بدین سبب که فعل عادلانه انجام مىدهد، عادل مىنامى؟ گفت: آرى. پرسید آیا او ستم مىکند؟ گفت: آرى. پرسید: آیا او را به این دلیل که ستم مىکند، ستمکار مىنامى؟ گفت: نه. جبّائى گفت: پس لازم است، او را بدان سبب که فعل عادلانه انجام مىدهد نیز عادل نخوانى. اینجا بود که صقر درماند و مردم پرسیدند که این کودک که بود و در پاسخ گفته شد: او پسرى از جُبَّاست.7
اساتید و شاگردان
ابایعقوب شحَّام، استاد جبّائى بود و البته جبّائى با دیگر متکلمان دوران خویش نیز ملاقات کرد.8 ابویعقوب یوسف بن عبداللّه بن اسحاق شحّام از اصحاب ابوالهذیل بود و ریاست معتزله نیز به او رسید. او کتبى در ردّ بر مخالفان و تفسیر قرآن دارد. وى از باهوشترین مردم بود و هشتاد سال زیست.9
از شاگردان وى، دختر و پسر وى و ابوالحسن اشعرى را مىتوان نام برد. فرزندش، ابوهاشم که بعد از وى به ریاست معتزله رسید و طریقهى بهشمیّه به نام وى موصوف و مشهور گردید به همراه پدر، آخرین دورههاى اهمّیّت معتزله را نشان مىدهند.10 ابوالحسن اشعرى دیگر شاگرد وى بود که از طریقهى اعتزال روى برگرداند و مذهب اشعرى را بنا نهاد.11
تألیفات
ابن مرتضى نقل مىکند: «هیچ گاه نبود که او کتابى خاص را بنگرد، مگر اینکه یک روز در زیج خوارزمى مىنگریست. یک روز هم او را دیدم که قسمتى از الجامعالکبیر محمد بن حسن را در دست دارد.» وى مىگفت: کلام براى او از هر چیز دیگر آسانتر است، زیرا عقل بر آن دلالت مىکند.12 ابوعلى جبّائى به علم کلام، اشتغال داشت اما آثارى در تفسیر قرآن و علم نجوم و مقالاتى در خلق قرآن نیز به وى منسوب است.13 ابن مرتضى در طبقاتالمعتزله براى او از یک تفسیر قرآن نام برده که در آن از هیچ کس جز ابوبکر عبدالرحمن بن کیسان اصم، ذکرى به میان نیامده است.14 وى همچنین کتابهایى در ردّ اهل نجوم براى او ذکر مىکند و یادآور مىشود که بسیارى از این مسائل، مشابه دلایل ظنى است که موجب گمان بیشتر مىشود.15 ابوعلى همچنین کتاب اللطیف را براى برخى از شاگردانش از جمله، ابوالفضل خجندى و کسانى دیگر املاء کرده است.16 در لسانالمیزان آمده است: ابوعلى جبّائى حدود هفتاد تصنیف دارد که از جمله آثار وى، الرد على الاشعرى فى الروایه مىباشد.17 او همچنین ردّیه هایى بر ابوالحسن خیاط، صالحى، جاحظ، نظام و دیگر معتزلیان که با آنان اختلاف نظر داشته است دارد.18
مناظرهى ابوعلى جبّائى با ابوالحسن اشعرى
ابوالحسن اشعرى در آغاز از معتزلهى بصره بود و مدت چهل سال شاگرد ابوعلى جبّائى بود تا اینکه طریقهى اعتزال را ترک کرد و مکتب اشعرى را به وجود آورد. مناظراتى میان جبّائى و ابوالحسن اشعرى گزارش شده که نمىتوانیم به دقّت مشخص کنیم که آیا این مناظرات قبل از ردّ علنى مذهب معتزله صورت گرفته و یا بعد از آن؟
یکى از مهمترین مناظرات میان ایشان که در منابع مختلف نقل شده روایت ابن خلکان است که مىگوید: «پیشواى سنت، شیخ ابوالحسن اشعرى علم کلام را از او اخذ کرد و مناظرهاى با او داشته است که علما آن را چنین روایت کردهاند: گفته مىشود، ابوالحسن اشعرى از استاد خویش، ابوعلى جبّائى پرسید که سه برادرند یکى مؤمن، نیکوکار و پرهیزگار، دیگرى کافر، فاسق و بدکار و سومى خردسال. هر سه نفر در گذشتهاند، اکنون بگو حکم این سه چیست؟ جبّائى پاسخ داد: آن زاهد در بهشت و کافر در جهنّم و آن خردسال اهل نجات است. اشعرى گفت: اگر آن خردسال بخواهد به درجات آن پرهیزگار برود، آیا به او اجازه داده مىشود؟ جبّائى پاسخ داد: نه، زیرا به او گفته مىشود، برادرت به سبب عبادات فراوان خویش به این درجات رسیده و تو از آن طاعات، برخوردار نیستى. اشعرى گفت: اگر خردسال بگوید: تقصیر از من نیست، تو خود، مرا باقى نگذاشتى و بر طاعت توانا نساختى. جبّائى پاسخ داد، خداوند مىگوید: من مىدانستم که اگر تو باقى مىماندى، نافرمانى مىکردى و مستحق عذاب دردناک مىشدى. پس من مصلحت تو را مراعات کردم. اشعرى گفت: اینک اگر آن برادر کافر بگوید: اى پروردگار عالمیان، آن گونه که حال او را مىدانستى، حال مرا نیز مىدانستى پس چرا مصلحت او را مراعات کردى و مصلحت مرا مراعات نکردى؟ در این هنگام جبّائى به اشعرى گفت: تو دیوانهاى. او گفت: نه! بلکه الاغ شیخ در سر بالایى مانده است و بدین ترتیب بود که جبّائى از دادن پاسخ درماند».19 مناظرات دیگرى نیز میان ایشان روى داده و در منابع مختلف به آنها اشاره گردیده است که از ذکر آنها خوددارى مىکنیم.
*** متن کامل را می توانید بعد از پرداخت آنلاین ، آنی دانلود نمائید، چون فقط تکه هایی از متن به صورت نمونه در این صفحه درج شده است ***
دانلود مقاله کامل درباره تجدید حیات فکرى، فرهنگى معتزله در قرن چهارم هجرى