
برای دانلود کل پاورپوینت از لینک زیر استفاده کنید:
دانلود پاورپوینت کاربرد آمار - 200 اسلاید
برای دانلود کل پاورپوینت از لینک زیر استفاده کنید:
دانلود نقشه های کامل بیمارستان 200 تختخوابی هاشمی نژاد مشهد با فرمت اتوکد
دانلود نقشه های کامل بیمارستان 200 تختخوابی هاشمی نژاد مشهد با فرمت اتوکد , دانلود نقشه های کامل بیمارستان هاشمی نژاد مشهد , دانلود نقشه های بیمارستان هاشمی نژاد مشهد , بیمارستان هاشمی نژاد مشهد
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 218
به نام خدا
از اولین روز که به عنوان دانشجوی رشته ی مهندسی عمران واحد تربیت بدنی 2 را انتخاب نمودم ؛دغدغه ای در خاطرم به وجود آمدکه اگر استاد مربوطه رشته ای را بخواهد تخصصی به دانشجویانی نظیر من آموزش دهد ، آنگاه تکلیف چیست؟
علت این نگرانی آن بود که در این 21،20 سال عمر گذرانده شده ،آن ورزشی که نه تنها به عنوان ورزش بلکه به عنوان سرگرمی برای بچه های هم سن و سال خودم در کوچه های شهر و مدارس مورد رغبت بود و تنها با 4 سنگ و اقلأ 2 نفر قابل اجرا بود و به همین خاطر نسبت به آن آمادگی بیشتر احساس می شد ورزش فوتبال بود . این نگرانی را همراه خویش داشتم تا اینکه کلاسها تشکیل شدند.
اتفاقأ آن دغدغه ها جامه ی عمل به خود گرفت و استاد گرامی با توجه به اختیارات قانونی ای که داشتند شروع به تدریس ورزش زیبا و پر تحرک والیبال نمودند . هر چند که این آموزش ها به خاطر تدریس اصولی و با کیفیت استاد زیاد هم سخت نبود ولی باز هم به سبب نداشتن آمادگی قبلی برای افرادی نظیر من مشکل بود. همانگونه که پیش بینی می شد در طول اجرای کلاس ها به معنای واقعی کلمه ی عالی نتوانستم از عهده ی تمرینات برایم و این امر در امتحان دادنم نیز نسبتأ مشهود بود . به همین سبب استاد بزرگوار و مهربانم برای آن دانشجویانی که در حد عالی امتحان نداده بودند ؛ پیشنهاد ارائه ی تحقیق دادند.
بنا بر آن شد که اینجانب درباره ی تاثیر سبزیجات در ورزش تحقیقی انجام دهم . متاسفانه با وجود تمام تلاش هایم و با در نظر گرفتن همه ی پیشرفت دنیای فناوری اطلاعات و همچنین چاپ کتاب های مختلف ؛ کتاب یا وبلاگی که بتواند در ارائه ی تحقیقی کامل در این باره به من کمک کند ، نیافتم . حتی با جاگذاری لغاتی از قبیل سبزیجات و ورزش ، تاثیر رژیم گیاهی در ورزش و . . . در سایتهای جستجوگر نیز نتوانستم کاملأ به هدفم برسم .
به ناچار و با توجه به آنکه استاد گرامی راه تحقیق را باز گذاشته بود به دنبال مسائل به روزتر و زیباتر گشتم . . . تحقیقی که در ادامه می خوانید حاصل تلاش بی وقفه بنده ی حقیر است . به امید حق که مورد پسند افتد . بسیار واجب و شایسته است از زحمات بی شائبه ی استاد بزرگوارم جناب آقای قربانی کمال تشکر و سپاسگزاری را داشته باشم .
و السلام علی من اتبع الهدی
سید هادی میربهبهانی
دانشجوی ترم 3 ـ رشته ی مهندسی عمران
خرداد 1387
گیاهان را به سفره ببرید
گیاهخوارى با تاریخ پیدایش انسان بر روى کره زمین آغاز شده است. انسان هاى اولیه در جنگل هاى گرمسیرى زندگى مى کردند و خوراک آنها میوه درختان بود، اما به علت پیشامدهاى ناگهانى مانند زمین لرزه، سیل وغیره به نواحى دیگر کوچ کردند و به تناسب تغییرات آب و هوایى و کمیاب شدن میوه ها و به علت گرسنگى، مجبور شدند از گوشت جانورانى که براى دفاع از خود مى کشتند، بخورند و به مرور پس از کشف آتش این عادت را حفظ کردند.
گیاهخوارى عملاً به حذف گوشت یا برخى مواد غذایى با منشأ حیوانى، بسته به درجه گیاهخوار بودن از رژیم غذایى، اطلاق مى شود. انواع متفاوتى از گیاهخوارى وجود دارد که هر یک منافع و البته مشکلات مربوط به خود را دارند.
اولین نوع از سه روش عمده آن، رایج ترین آنها روش اوو - لاکتو (ovo-lacto) است. این گیاهخواران هیچ گونه گوشتى اعم از گوشت قرمز، ماکیان و غذاهاى دریایى نمى خورند، اما تخم مرغ و محصولات لبنى را مصرف مى کنند.
گروه دوم به لاکتو (lacto) معروفند. این گروه گیاهخواران گوشت و تخم مرغ نمى خورند، اما لبنیات را در برنامه غذایى خود دارند. آخرین گروه با سخت ترین رژیم غذایى وگان (vegans) هستند. گیاهخواران وگان، گوشت، تخم مرغ، لبنیات، غذاهاى حاوى محصولات جانبى حیوانى و حتى عسل نیز نمى خورند. این گروه حتى از محصولات چرمى، پشمى، پوستى، ابریشمى یا هرگونه محصول به دست آمده از حیوانات استفاده نمى کنند.
علاوه بر این افرادى هستند که ترجیح مى دهند گوشت قرمز نخورند، اما از گوشت ماکیان و غذاهاى دریایى استفاده کنند، از جمله گروهى به نام نیمه گیاهخواران که محصولات لبنى، تخم مرغ، مرغ و ماهى مصرف مى کنند، اما هیچ نوع گوشت دیگرى نمى خورند. گروه دیگرى هم به نام «پسکو» وجود دارند که از فرآورده هاى لبنى، تخم مرغ و ماهى تغذیه کرده ، اما از انواع دیگر گوشت پرهیز مى کنند.
برخى گیاهخواران رژیم میوه خوارى دارند که در واقع نوعى رژیم وگان است و در آن مصرف غذاهاى پخته به حداقل مى رسد. در این رژیم بیشتر از میوه هاى خام، خیار، گوجه و نیز از دانه ها استفاده مى شود. این گروه فقط آن دسته از خوراکى هاى گیاهى را انتخاب مى کنند که چیدن آنها منجر به مرگ گیاه نشود. جوانه خواران نیز در میان این گروه دیده مى شوند که عمدتاً از جوانه ها، دانه ها و برنج تغذیه مى کنند.
دکتر مسعود کیمیاگر، متخصص تغذیه در گفت وگو با «ایران» با اشاره به مزایاى رژیم غذایى گیاهخوارى مى گوید: افراد بهتر است در غذاى روزانه خود بیشتر از مواد غذایى گیاهى استفاده کنند، اما این استفاده نباید به صورت صددرصد باشد، چرا که وجود گوشت سفید و قرمز در رژیم غذایى لازم و ضرورى است و انسان نیازمند ویتامین B12، آهن و روى است که این منابع در گیاهان موجود نیست.
وى با هشدار نسبت به این که بیشتر گیاهخواران در معرض ابتلا به کمبود این سه ماده هستند، مى گوید: گروهى از افراد گیاهخوار مطلق هستند که مواد پخته مى خورند، اما شیر و تخم مرغ نمى خورند. این دسته
برای دانلود کل پاورپوینت از لینک زیر استفاده کنید:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 200
تاریخ بیهقی
ابوالفضل بیهقی
بریده ای از تاریخ بیهقیمعرفی کتابتاریخ نگارش در حدود 450 ـ 460 هـ .«ابوالفضل محمد بن حسین کاتب بیهقیِ نوزده سال منشی دیوان رسائل غزنویان بود و تاریخ عمومی جامعی در بازه دنیای معلوم عصر خود نوشته بود که بگفته بعضی سی مجلد بوده است و اکنون فقط آنچه راجع بعهد سلطان مسعود غزنوی میباشد در دست است ـ که بتاریخ مسعودی و یا «تاریخ بیهقی» معروف است. بدون گزافگوئی میتوان گفت که تاریخ بیهقی از رهگذر سادگی بیان وصداقت و نثر روان و بیغرضی نسبی مؤلف در ذکر وقایع و روشنی زبان یکی از بهترین نمونههای نثر فارسی است ـ زیرا اگر بگویم بهترین نمونه و شاهکار نثر فارسیست میترسم به تهور فوقالعاده متهم کنند. ابوالفضل بیهقی نوشتن این تاریخ را در سال 451 هـ . ق. آغاز کرد. وی در سال 470 وفات یافت.در این کتاب مؤلف اسناد و مدارکی آورده که ترجمه از عربی است و غالباً تأثیر نحو عربی در آنها محسوس میباشد.--------------------------------------------------ذکر بر دار کردن حسنک وزیر رحمه الله علیه...فصلی خواهم نبشت، در ابتدای این حال بر دار کردن این مرد و پس بشرح قصه تمام پردازم. امروز که من این قصه آغاز میکنم، در ذیالحجه سنه خمسین وار بعمائه در فرخ روزگار سلطان معظم ابو شجاع فرخزاد بن ناصردین الله، اطالالله بقاؤه و ازین قوم که من سخن خواهم راند، یک دو تن زندهاند، در گوشهای افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سالست تا گذشته شده است و بپاسخ آنانکه از وی رفت گرفتار و ما را بآن کار نیست، هر چند مرا از وی برآید، بهیچ حال. چه عمر من بشست و پنج آمده و بر اثر وی میبباید رفت و در تاریخی که میکنم سخن نرانم که آن بتعصبی و تر بدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را. بلکه آن گویم، که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند. این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی درطبع وی مؤکد شد و بآن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی، تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که: فلان را من فرو گرفتم. و اگر چنین کارها کرد کیفر دید و چشید و خردمندان دانستندی که نه چنانست و سری میجنبانیدندی و پوشیده خنده میزدندی که نه چنانست، جز استادم که او را فرو نتوانست برد، با این همه حیلت، که در باب وی ساخت و از آن در باب وی بکام نتوانست رسید، که قضای ایزد، عزوجل، با تضریبهای وی موافقت و مساعدت نکرد و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت نگر، در روزگار امیر محمود، رضیالله عنه، بیآنکه مخدوم خود را خیانتی کرد، دل این سلطان مسعود را رحمه الله علیه، نگاه داشت، به همه چیزها که دانست، که تخت ملک پس از پدر او را خواهد بود و حال حسنک دیگر بود، که بر هوای امیر محمد و نگاه داشت دل و فرمان محمود این خداوندزاده را بیازرد و چیزها بکرد و گفت، که اکفا آنرا احتمال نکنند، تا بپادشاه چه رسد، هم چنانکه جعفر برمکی و این طبقه وزیری کردند، بروزگار هارون الرشید و عاقبت کار ایشان همان بود، که از آن این وزیر آمد و چاکران و بندگان را با زبان نگاه باید داشت، با خداوندان، که محالست روباهان را با شیران چخیدن و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی، از روی فضل جای دیگر داشت اما چون تعدیها رفت از وی کسی نماند، که پیش ازین درین تاریخ بیآوردم. یکی آن بود که عبدوس را گفت که: «امیرت را بگوی که من آنچه کنم بفرمان خداوند خود میکنم، اگر وقتی تخت ملک بتو رسد، حسنک را بردار باید کرد». لاجرم چون سلطان پادشاه شد این مرد بر مرکب چوبین نشست و بوسهل و غیر بوسهل درین کیستند، که حسنک عاقبت تهور و تعدی خود کشید و بهیچ حال بر سه چیز اغضا نکنند: الخلل فی الملک و افشاء السر و التعرض و نعوذ بالله من الخذلان.چون حسنک را از بست بهرات آوردند، بوسهل زوزنی او را بعلی رایض، چاکر خویش، سپرد و رسید بدو، از انواع استخفاف، آنچه رسید، که چون باز جستی نبودی و کار و حال او را انتقامها و تشفیها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند، که زده و افتاده را نتوان زد و انداخت. مرد آن مردست که گفتهاند: العفو عند القدره بکار تواند آورد و قال الله عز ذکره قوله الحق: «الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین».و چون امیر مسعود، رضی الله عنه، از هرات قصد بلخ کرد و علی رایض حسنک را ببند میبرد و استخفاف میکرد و تشفی و تعصب و انتقام میبرد، هر چند میشنودم، از علی، پوشیده، وقتی مرا گفت که: «از هر چه بوسهل مثال داد از کردار زشت، در باب این مرد، از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی.» و ببلخ در ایستاد و در امیر میدمید که: ناچار حسنک را بردار باید کرد و امیر بس حلیم و کریم بود، جواب نگفتی و معتمد عبدوس را گفت، روزی پس از مرگ حسنک، از استادم شنودم که: «امیر بوسهل را گفت: حجتی و عذری باید، بکشتن این مرد را». بوسهل گفت: «حجت بزرگتر از این که مرد قرمطی است و خلعت از مصریان استد، تا امیرالمؤمنین القادر بالله بیآزرد و نامه از امیر محمود باز گرفت؟ و اکنون پیوسته ازین میگوید و خداوند یاد دارد که بنشابور رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد و منشور و پیغام درین باب بر چه جمله بود. فرمان خلیفه درین باب نگاه باید داشت». امیر گفت: «تا درین باب بیندیشم».پس ازین، هم استادم حکایت کرد که: «عبدوس با بوسهل سخت بد بود، که چون بوسهل درین باب بسیار بگفت، یک روز خواجه احمد حسن را، چون از بار باز میگشت امیر گفت که : «خواجه تنها بطارم بنشیند، که سوی او پیغامیست، بر زبان عبدوس.» خواجه بطارم رفت و امیر، رضیالله عنه، مرا بخواند و گفت: «خواجه احمد را بگوی که حال حسنک بر تو پوشیده نیست، که بروزگار پدرم چند دردی در دل ما آورده است و چون پدرم گذشته شد چه قصدها کرد، بزرگ، در روزگار برادرم ولیکن بنرفتش و چون خدای عزوجل بدان آسانی تخت و ملک بما داد اختیار آنست که عذر گناهکاران بپذیرم و بگذشته مشغول نشوم، اما دراعتقا این مرد سخن میگویند، بدان که خلعت مصریان بستد، برغم خلیفه، و امیرالمؤمنین بیآزرد و مکاتبت از پدرم بگسست و میگویند که: رسول را که بنشابور آمده بود و عهد و لوا و خلعت آورده، پیغام داده بود که: حسنک قرمطیست، وی را بر دار باید کرد و ما این بنشابور شنیده بودیم و نیکو یاد نیست. خواجه اندرین چه بیند و چه گوید؟» چون پیغام بگزاردم خواجه دیری اندیشید، پس مرا گفت: «بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده است، که چنین مبالغتها در خون ریختن او کرده است؟». گفتم: «نیکو نتوانم دانست، این مقدار شنودهام که: یک روز بر سرای حسنک شده بود، بروزگار وزارتش، پیاده و بدراعه، پردهداری بروی استخفاف کرده بود و وی را بینداخته». گفت، «ای سبحانالله، این مقدار شغر را از چه دردل باید داشت؟» پس گفت: «خداوند را بگوی که: در آن وقت، که من بقلعه کالنجر بودم، بازداشته و قصد جان من میکردند وخدای عزوجل نگاه داشت، نذرها کردم و سوگندان خوردم که در خون کس، حق و ناحق، سخن نگویم و بدان وقت که حسنک از حج ببلخ آمد و ما قصد ماوراءالنهر کردیم و با قدرخان دیدار کردیم، پس از بازگشتن بغزنین، ما را بنشاندند و معلوم نه که در باب حسنک چه رفت و امیر ماضی بر خلیفه سخن بر چه روی گفت و بونصر مشکان خبرهای حقیقت دارد از وی باز باید رسید و امیرخداوند پادشاهیست، آنچه فرمود نیست بفرماید، [که اگر بروی قرمطی درست گردد، در خون وی سخن نگویم. بدان که وی را درین مالش که امروز منم مرادی بوده است] و پوست باز کرده. بدان گفتم که وی را در باب من سخن گفته نیاید، که من از خون همه جهانیان بیزارم و هر چند چنینست نصیحت از سلطان بازنگیرم که خیانت کرده باشم، تا خون وی و هیچ کس بنریزد، البته که خون ریختن کاری بازی نیست». چون این جواب باز بردم، سخت دیر اندیشید. پس گفت: «خواجه را بگوی: آنچه واجب باشد فرموده آید». خواجه برخاست و سوی دیوان رفت و در راه مرا گفت که: «عبدوس، تا بتوانی خداوند را بر آن دار که خون حسنک ریخته نیاید، که زشت نامی تولد گردد». گفتم: «فرمانبردارم» و بازگشتم و با سلطان بگفتم. قضا در کمین بود، کار خویش میکرد و پس ازین مجلسی کرد. با استادم، او حکایت کرد که در آن خلوت چه رفت. گفت که: «امیر پرسید مرا، از حدیث حسنک و پس از آن حدیث خلیفه و آنچه گوئی در دین و اعتقاد این مرد و خلعت ستدن از مصریان؟ من در ایستادم و حال حسنک و رفتن بحج، تا آنگاه که از مدینه بوادی القری باز گشت، بر سر راه شام و خلعت مصری بگرفت و ضرورت را ستدن و از موصل راه گردانیدن و ببغداد باز نشدن و خلیفه را بدل آمدن که مگر امیرمحمود فرموده است. همه بتمامی شرح کردم. امیر گفت: «پس از حسنک درین باب چه گناه بوده است؟ که اگر راه بادیه آمدی در خون آنهمه خلق شدی»، گفتم: «چنین بود ولیکن خلیفه را قرمطی خواند و درین معنی مکاتبات و آمد و شد بوده است و امیرماضی، چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود، یک روز گفت: «بدین خلیفه خرف شده بباید نبشت که: من از بهر قدر عباسیان انگشت در کردهام، در همه جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آمد و درست گردد بر دار میکشند و اگر مرا درست شدی که حسنک قرمطیست، خبر بامیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پروردهام و با فرزندان و برادران من برابر است و اگر وی قرمطیست من هم قرمطی باشم». هر چند آن سخن پادشاهانه نبود، بدیوان آمدم و چنان نبشتم، نبشتهای که بندگان بخداوندان نویسند و آخر پس از آمد و شد بر آن قرار گرفت که آن خلعت، که حسنک استده بود و آن طرایف، که نزدیک امیر محمود فرستاده بودند، آن مصریان، با رسول ببغداد فرستد، تا بسوزند و چون رسول باز آمد، امیر پرسید که: آن خلعت و طرایف بکدام موضع سوختند؟ که امیر را نیک درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بود، خلیفه، و با آن وحشت وتعصب خلیفه زیادت میگشت، اندر نهان نه آشکارا، تا امیر محمود فرمان یافت. بنده آنچه رفته است بتمامی باز نمود». گفت: «بدانستم».پس ازین مجلس نیز بوسهل البته فرو نایستاد از کار، روز سه شنبه بیست و هفتم صفر، چون بار بگسست، امیر خواجه را گفت: «بطارم باید نشست، که حسنک را آنجا خواهند آورد، با قضاه و مزکیان، تا آنچه خریده آمده است، جمله بنام ما قباله نوشته شود و گواه گیرد، بر خویشتن». خواجه گفت: «چنین کنم» و بطارم رفت و جمله خواجه شماران و اعیان و صاحب دیوان رسالت و خواجه ابوالقاسم کثیر، هر چند معزول بود، اما جاهی و جلالی عظیم داشت و بوسهل زوزنی و بوسهل حمدوی، همه آنجای آمدند و امیردانشمند بنیه و حاکم لشکر راو نصر چلف را آنجای فرستاد و قضاه بلخ و اشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان و کسانی که نامدار و فراروی بودند، همه آنجای حاضر بودند و نوشتند و چون این کوکبه راست شد من، که بوالفضلم و قومی بیرون طارم، بدکانها بودیم، نشسته در انتظار حسنک. یک ساعت بود که حسنک پیدا آمد بیبند جبهای داشت، حبری، رنگ با