فصل اول
ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیارخوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همین جا
ختم می شود؟ اصلاً همین است که آدم را کلافه می آند. یک وقت چیزی هست. بسیار
خوب هست. اما بحث بر سر آن چیزی است که باید باشد. بروید ببینید در فلسفه چه
تومارها که از این قضیه ساخته اند. از حقیقت و واقعیت. دست کم این را نشان
می دهند که چرا کمیت واقعیت لِنگ است. عین کمیت ما. چهارده سال است که من و
زنم مرتب این سؤال را به سکوت از خودمان آرده ایم. و به نگاه. و گاهی با به روی
خود نیاوردن. نشسته ای به کاری؛ و روزی است خوش؛ و دور برداشته ای که هنوز
کله ات کار می کند؛ و یک مرتبه احساس می کنی که خانه بدجوری خالی است. و یاد
گفته ی آن زن می افتی -دختر خاله ی مادرم- که نمی دانم چند سال پیش آمده بود
سراغمان و از زبانش در رفت آه :
- تو شهر، بچه ها، توی خانه های فسقلی نمی توانند بلولند و شما حیاط به این
گندگی را خالی گذاشته اید…
شامل 55 صفحه pdf
دانلود کتاب سنگی بر گوری اثر جلال آل احمد