فایلکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فایلکو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد عشق حماسی و حماسه‌ی عشق

اختصاصی از فایلکو تحقیق در مورد عشق حماسی و حماسه‌ی عشق دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دسته بندی : علوم انسانی _ تاریخ و ادبیات

فرمت فایل :  Doc ( قابلیت ویرایش و آماده چاپ ) Word


قسمتی از محتوی متن ...

 

تعداد صفحات : 31 صفحه

عنوان تحقیق: عشق حماسی و «حماسه‌ی عشق» فهرست مطالب عنوان صفحه پیشگفتار 2 تعریف عشق 3 انواع عشق 4 عشق حقیقی 5 عشق مجازی 8 عوامل عشق 10 عشق در آثار سعدی 12 عشق از دیدگاه حافظ 14 عشق حماسی 17 عشق در ایران باستان 18 حماسه عشق 21 نتیجه 24 منابع و ماخذ 25 پیشگفتار شاهنامه تبار نامه ملت کهن و عزیزمان ایران است و دارای داستانهای است که جنبه نمادین و آرمانی دارند و متعلق به دوران پهلوانی و اساطیری ایران هستند و به همین دلیل شخصیت فردوسی امروزه جهانی شده است و از نام بلند آوازه ی ایران جدا نیست.
اهمیت‌فردوسی‌حکیم به حدی است که از مرزهای ایران فراتر رفته و چه بسا در شناخت این حکیم طوس غربی ها از جوامع شرقی نیز پیش‌تر رفته اند.
شاهنامه تنها نامه شاهان و‌جنگ و‌گریز پهلوانی نیست بلکه آیینه ی تمام نمای گذشته این مرز بوم است، گذشته ای که نمی تواند از عشق جدا باشد.
داستانهای عاشقانه جذاب ترین و شاداب ترین قسمتهای شاهنامه را تشکیل می دهد که در زبان و گوش جانهای بیدار و عاشق طنین انداز است.
عشق‌های این مردان و‌زنان پاک اسطوره‌ای باعث تولد یافتن‌رستم و امثال آن شده است‌که‌حافظ کیان‌و‌اعتلای‌وطن‌و‌افتخار‌و‌غرور ملی شده و ما را در مقابل تهاجم ضحاکیان مصون نگاه می‌دارد.
عشق و محبت نمادین و اسطوره ای ایرانیان باستان گاهی بطور سحرآمیز توانسته است آتش کینه و عداوت میان ملتها و اقوام را فرد نشاند و بدون جنگ و خونریزی، محبت و دوستی را به ارمغان آورد.
با این اندیشه ی مطمئن که عشق سر لوحه‌ی تمام اموروعامل‌حتمی‌سعادتهاوشقاوتهای بشری است،دراین‌مقاله‌سعی‌شده است ضمن تعریف و طبقه‌بندی به علل و انگیزه پدید آمدن عشق حماسی و نتایج بشگون و خجسته‌ی آن پرداخته شود و وجه تمایز آن با انواع دیگر عشق بررسی گردد.
1- تعریف عشق عشق در لغت مصدر عربی به کسر اول و سکون دوم به معنی دوست داشتن به حد افراط و دلبستگی و دلدادگی و دوستی مفرط است.
نقل است که عشق ماخوذ از عشقه است و آن نام گیاهی است ک آن را لبلاب نیز گویند.
این گیاه بر هر درختی بچسبد آن را زرد و خشک می کند و همین حالت نمایانگر عملکرد و عشق است در اصطلاح گویند که عشق مرضی است از قسم جنون، جنونی که ناشی از هیجانات روحی و روانی است و به واعق از دیدن سیرت یا صورت حسن وجمال پیدا می شود.
در قرآن کریم در یکصد و چهارده سوره‌ی آن از عشق و محبت و دوستی سخن به میان آمده است برای نمونه می توان به آیه ای اشاره نمود:«قل ان کنتم تحبون الله فات

متن بالا فقط تکه هایی از متن به صورت نمونه در این صفحه درج شده است.شما بعد از پرداخت آنلاین فایل را فورا دانلود نمایید

بعد از پرداخت ، لینک دانلود را دریافت می کنید و ۱ لینک هم برای ایمیل شما به صورت اتوماتیک ارسال خواهد شد.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد عشق حماسی و حماسه‌ی عشق

تحقیق و بررسی در مورد عشق

اختصاصی از فایلکو تحقیق و بررسی در مورد عشق دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 7

 

از نظر ادبیات "عشق، بهانه ای برای زیستن"

درادبیات ما به مدد عشق زندگی رفته را از سر گرفتن مقوله ای آشنا و مانوس است . در عشق نیر ویی نهفته است که با کمک آن می توان به مفهوم زندگی دست یافت .وحشی بافقی در حکایت عشق یوسف و زلیخا بر این باور است که زلیخا به مدد عشق یوسف به جوانی و زندگی دوباره ای دست یافته بود.

وقتی که همه چیز به سوی مرگ و نیستی و فنا و نابودی پیش می روند . وقتی که همه دلایل حاکی از نزدیک شدن مرگ می توانند باشند .چه چیزی غیر از عشق می تواند بهانه ای برای زیستن باشد؟

گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر

تا سحــرگه ز کنار تو جوان برخیـزم

عشق در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معنی کرده و آن را از کلمه عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که در فارسی به نام «لبلاب»نامیده می شود؛ و دارای برگهای نسبتن درشت و ساقه های نازک بلند است که به درخت می پیچد و بالامی رود و به هیچ حیله بازنمی شود و درخت را می خشکاند. می گویند چون این حالت برای انسان دست دهد او را رنجور و ضعیف می کند و رونق حیات او را می برد. عشق صوری جسم صاحبش را خشک و زردرو کند. اما عشق معنوی بیخ درخت هستی عاشق را خشک سازد و او را ازخود بمیراند.

عشق نیز چون هر انسان را به ورطه جنون نزدیک می کند . عاشق بودن که سمبل یگانه آن همانا مجنون نام دارد در لغت مترادف دیوانه بودن است . چرا که عاشق نیز انسانی روانی است که در دنیای دیگری ورای واقعیت ها و مادیات سیر می کند . او از عشق برای خود پلی می سازد برای عبور از دنای واقعی به دنیای آرزوها و رویا هاو تخیلات . هنر نیز به مثابه یک عشق است . چرا که هنرمند نیز همیشه در تلاش است که از رویا ها و خیالپردازی های ذهن به سوی واقعیت های پلی بسازد و در آن امد و شد و حرکت و نوسان را ممکن سازد.

عشق لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است [۱]،همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف و یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیر قابل تصور ظهور کند.

عشق و احساس شدید دوست داشتن میتواند بسیار متنوع باشد و میتواند علایق بسیاری را شامل شود.

در بعضی از مواقع، عشق بیش از حد به چیزی میتواند شکلی تند و غیر عادی به خود بگیرد که گاه زیان آور و خطرناک است و گاه احساس شادی و خوشبختی می‌بشد. اما در کل عشق باور و احساسی عمیق و لطیف است که با حس صلح‌دوستی و انسانیت در تطابق است.

عشق چیست؟

موضوع بحث، عشق است، که دریایی است بی‌کران، موضوعی که هر چه درباره آن گفته آید، کم و ناچیز خواهد بود. چنان‌که مولوی علیه‌الرحمه می‌گوید:هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آنبه هر حال در این بحث، طبعاً نخستین سوال باید این باشد که: عشق چیست؟ اکثراً عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی کرده‌اند. گویا عشق از «عشقه» آمده است که گیاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشکاند و خود سرسبز بماند.(1) از دیدگاه ماتریالیستها، روانشناسان و پزشکان، عشق نوعی بیماری روانی است که از تمرکز و مداومت بر یک تمایل و علاقه طبیعی، در اثر گرایشهای غریزی، پدید می‌آید، چنان‌که افراط و خروج از حد اعتدال در مورد هر یک از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است.

عشق حقیقی و مجازی

چون عشق بر اساس کمال است، پس معشوق حقیقی همان کمال مطلق خواهد بود. اما در سریان عشق، در قوس نزول و صعود، طبعاً عشق هم دارای مراتب و درجات شده و عاشقها و معشوقها هم متفاوت خواهند بود و عشق برای هر موجودی نسبت به کمال آن موجود جلوه‌گر می‌شود. اما از آنجا که هر کمالی نسبت به کمال بالاتر از خویش ناقص است، عشق در هر مرتبه‌ای به مرتبه بالاتر از آن تعلق خواهد گرفت و چون بالاترین مرتبه کمال، کمال حضرت حق است پس معشوق حقیقی، ذات حضرت حق بوده و عشق حقیقی عشق به ذات او خواهد بود و بقیه عشقها و معشوقها به صورت مجازی و واسطه مطرح خواهند شد.

باب پپنجم گلسان سعدی حکایاتی در باب عشق و جوانی

گویند خواجه‌ای را بنده‌ای نادرالحسن بود و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت با یکی از دوستان. گفت دریغ این بنده با حسن و شمایلی که دارد اگر زبان درازی و بی ادبی نکردی. گفت


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق و بررسی در مورد عشق

تحقیق و بررسی در مورد عشق در ادبیات

اختصاصی از فایلکو تحقیق و بررسی در مورد عشق در ادبیات دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 23

 

عشق در ادبیات

واژه‌ی "عشق"، که در فارسی "اِشق" تلفظ می‌شود، در ادبیات فارسی و عرفان ایرانی جایگاهی برجسته دارد. شاید بتوان گفت که شاعران گوناگون فارسی‌زبان کمتر واژه‌ای را به اندازه‌ی عشق به کار برده باشند. با این حال چنین می‌نماید که تا کنون چندان پژوهشی که بر پایه‌ی دستاوردهای نوین زبانشناسی تاریخی استوار باشد درباره‌ی آن نشده است. در این نوشته‌ی کوتاه داتار (= مؤلف = author) این اندیشه را پیش می‌نهد که واژه‌ی عشق ریشه‌ای هند-و-اروپایی دارد. این پیشنهاد بر پایه‌ی پژوهش‌های ریشه‌شناختی استوار است. داتار امیدوار است که این نوشته انگیزه‌ای باشد برای جستجوهای بیشتر درباره‌ی این واژه و دیگر واژه‌های کم شناخته‌ی زبان فارسی، تا ایرانیان زبان فارسی را بهتر بشناسند و به ارزش‌ها و توانمندی‌های والای آن پی ببرند. این نوشته بر‌آیند ِ فرعی ِ پژوهشی است که نویسنده در پدید آوردن "فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک (انگلیسی-فرانسه-فارسی)" دنبال می‌کند. ریشه‌شناسی

نویسنده بر این باور است که "عشق" می‌تواند با واژه‌ی اوستایی -iš به معنای ِ "خواستن، میل داشتن، آرزو کردن، جستجو کردن" پیوند داشته باشد، که دارای جدا شده‌های زیر است: -aēša "آرزو، خواست، جستجو"؛ išaiti "می‌خواهد، آرزو می‌کند"؛ -išta "خواسته، محبوب"؛ -išti "آرزو، مقصود". همچنین پیشنهاد می‌کند که واژه‌ی عشق از اوستایی -iška* یا چیزی همانند آن ریشه می‌گیرد. پسوند ka- در پایین باز‌نموده خواهد شد. واژه‌ی اوستایی -iš همریشه است با سنسکریت -eṣ "آرزو کردن، خواستن، جُستن"؛ -icchā "آرزو، خواست، خواهش"؛ icchati "می‌خواهد، آرزو می‌کند"؛ -iṣta "خواسته، محبوب"؛ -iṣti "خواست، جستجو"؛ واژه‌ی ِ زبان ِ پالی -icchaka "خواهان، آرزومند". همچنین، به گواهی شادروان فره‌وشی، این واژه در فارسی ِ میانه به دیسه‌ی ِ ( = صورت ِ) išt "خواهش، میل، ثروت، خواسته، مال" باز مانده است. -- برای ِ آگاهی ِ بیشتر از واژه‌ی ِ "دیسه" = form به "فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک" رجوع کنید. واژه‌های اوستایی و سنسکریت از ریشه‌ی هند-و-اروپایی نخستین -ais* "خواستن، آرزو کردن، جُستن" می‌آیند که دیسه‌ی اسمی آن -aisskā* است به معنای "خواست، میل، جستجو". بیرون از اوستایی و سنسکریت، چند زبان دیگر شاخه‌هایی از آن واژه‌ی هند-و-اروپایی نخستین را حفظ کرده‌اند: اسلاوی کهن کلیسایی isko, išto "جستجو کردن، خواستن"؛ iska "آرزو"؛ روسی 'iskat "جستجو کردن، جُستن"؛ لیتوانیایی ieškau "جستجو کردن"؛ لتونیایی iēsk�t "جستن شپش"؛ ارمنی 'aic "بازرسی، آزمون"؛ لاتین aeruscare "خواهش کردن، گدایی کردن"؛ آلمانی بالای کهن eiscon "خواستن، آرزو داشتن"؛ انگلیسی کهن ascian "پرسیدن"؛ انگلیسی ask. اما درباره‌ی ریشه‌ی سنتی ِ عشق. لغت‌نامه نویسان واژه‌ی عشق را به عَشَق (ašaq') عربی به معنای "چسبیدن" (منتهی‌الا‌رب)، "التصاق به چیزی" (اقرب‌الموارد) پیوند داده‌اند. نویسنده‌ی غیاث‌اللغات می‌کوشد میان "چسبیدن، التصاق" و عشق رابطه بر قرار کند: "مرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا می‌شود و گویند که آن مأخوذ از عَشَقَه است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند چون بر درختی بپیچد آن را خشک کند همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند." از آنجا که عربی و عبری جزو ِ خانواده‌ی زبانهای سامی‌اند، واژه‌های اصیل سامی معمولا در هر دو زبان عربی و عبری با معناهای همانند اشتقاق می‌یابند. و جالب است که "عشق" همتای عبری ندارد. واژه‌ای که در عبری برای عشق به کار می‌رود احو (ahav) است که با عربی حَبَّ (habba) خویشاوندی دارد. واژه‌ی دیگر عبری برای عشق "خَشَق" (xašaq) است به معنای "خواستن، آرزو کردن، وصل کردن، چسباندن؛ لذت"، که در تورات عهد عتیق بارها به کار رفته است (برای نمونه: سفر تثنیه ۱۰:۱۵، ۲۱:۱۱؛ اول پادشاهان ۹:۱۹؛ خروج ۲۷:۱۷، ۳۸:۱۷؛ پیدایش ۳۴:۸). بنا بر ا ُستاد سکات نوگل، واژه‌ی عبری xašaq و عربی ašaq' همریشه نیستند. واک ِ "خ" عبری برابر "ح" یا "خ" عربی است و "ع" عبری برابر "ع" یا "غ" عربی، ولی آنها با هم در نمی‌آمیزند. همچنین، معمولا "ش" عبری به "س" عربی می‌ترادیسد و بر‌عکس. از سوی دیگر، همانندی معنایی این دو واژه در عربی و عبری تصادفی است، چون معنای ریشه‌ی آغازین آنها یکی نبوده است. خشق عبری به احتمال در آغاز به معنای "بستن" یا "فشردن" بوده است، چنانکه برابر آرامی آن نشان می‌دهد. همچنین، ا ُستاد ورنر آرنولد تأکید می‌کند که "خ" عبری در آغاز واژه همیشه در عربی به "ح" می‌ترادیسد و هرگز "ع" نمی‌شود. نکته‌ی جالب دیگر اینکه "عشق" در قر‌آن نیامده است. واژه‌ی به‌کار‌رفته همان مصدر حَبَّ (habba) است که یاد شد با جداشده‌هایش، برای نمونه دیسه‌ی اسمی حُبّ (hubb). همچنین دانستنی است که در عربی نوین واژه‌ی عشق کاربرد بسیاری ندارد و بیشتر


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق و بررسی در مورد عشق در ادبیات

تحقیق و بررسی در مورد مولانا و عشق

اختصاصی از فایلکو تحقیق و بررسی در مورد مولانا و عشق دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 17

 

مولانا و عشق

«نگاهی به مسأله عشق در مثنوی معنوی »

 

 مقدمه

سخن گفتن از عشق در مثنوی معنوی جلال‌الدین محمد بلخی آن ستارة درخشان آسمان عرفان و آن یگانة دوران کاری به غایت دشوار است زیرا عشق از دیدگاه حضرت مولانا بحری است بس ژرف و عمیق که کس به ژرفای آن نتوان رسید و سیاحان این بحر برای فراچنگ  آوردن در و مروارید آن چه بسا در آن غرقه گشته‌اند و آب دریا غریقان این بحر را در ساحل افکنده است اما حضرت مولانا غواصی است ماهر که با پاچیلة معرفت در اعماق ژرف این دریا رفته و گوهرها را به سلک نظم کشیده است.

 انصاف را که اگر نفحه‌ای از آن نسیم عشق از انفاس حضرت مولانا بر مشام جان وزیدن گیرد جان از آن نفحة الهی سرمست شود و از آن سرمستی از هر هستی مجازی خویش تهی گردد حسن معشوق آتش در وجود او افکند و او را از خویشتن فانی گرداند.

عشق از دو عالم بیگانه است و مردم عامی که عاشق را که از هفتاد و دو عالم بیگانگی دارد دیوانه می‌خوانند و در واقع در عشق هفتاد و دو نوع جنون نهفته است. عشق از سویی خلاف عقل است زیرا آثار عقل در همه جا پیداست در حالی که در نهانخانة عالم پنهان است و در واقع عشق پنهانترین پنهانهاست. از نشانه‌های عشق تحیر است و در مقامات عرفانی وادی حیرت از مقامات سلوک و شرط لازم برای وصول به مرتبة فناست. در نتیجه مولانا از عشق به دریای عدم تعبیر می‌کند.

عدم در اینجا رمز نیستی و فناست. عشق انسان را از هر هستی مجازی برکنده و او را در هستی حقیقی فانی می‌سازد. عشق حتی برتر از بند بندگی و خداوندی است.

اندرو هفتاد و دو دیوانگی                      با دو عالم عشق را بیگانگی

جان سلطانان جان در حسرتش    سخت پنهان است و پیدا حیرتش

تخت شاهان تخته‌بندی پیش او                 غیر هفتاد و دو ملت کیش او

بندگی بند و خداوندی صداع                 مطرب عشق این زند وقت سماع

در شکسته عشق را آنجا قدم                    پس چه باشد عشق دریای عدم

زین دو پرده عاشقی مکتوم شد        بندگی و سلطنت معلوم شد

تا ز هستان پرده‌ها برداشتی                      کاشکی هستی زبانی داشتی

پردة دیگر بدو بستی بدان                         هر چه گویی ای دم هستی از آن

خون بخون شستن محال است و محال           آفت ادراک آن قالست و حال

روز و شب اندر قفس در نی دمم                 من چو با سودا ئیانش محرمم

دوش ای جان بر چه پهلو خفته‌ای                سخت مست و بیخود و آشفته‌ای

مثنوی دفتر سوم (29 _4719)

 بیماری عشق نیز غیر از همة بیماریهاست و طبیب صوری راهی به درمان آن ندارد. عشق امری ربانی و الهی و رمز خورشید کمال حق است. مولانا عشق را «اصطرلاب اسرار خدا» می‌خواند. غایت و نهایت عشق وصول به حضرت حق است گو اینکه عشق به تعبیر مولانا عشق «این سری» یا عشق مجازی باشد. عشق از دید مولانا چون صفت حق است. نامتناهی است و بنابراین مانند دیگر اوصاف حق در قالب الفاظ و کلمات نمی‌گنجد و هر چند انسان بخواهد با کمک الفاظ و روشنگری زبان آن را تفسیر کند بر ابهام آن می‌افزاید و «عشق بی‌زبان» خود گویا‌تر و روشنتر است. خاصه عقل از تبیین عشق عاجز است و به خری ماند که در وصف آن در وحل الفاظ و حروف گرفتار می‌شود. بهترین راه برای شناختن عشق خود عشق است.

 عشق اصطرلاب اسرار خداست                      علت عاشق ز علتها جداست

عاقبت ما را بدان شه رهبر است                      عاشقی گر زین سر و گر زان سر است

چون به عشق آیم خجل باشم از آن                 هر چه گویم عشق را شرح و بیان

لیک عشق بی‌زبان روشنتر است                 گرچه تفسیر زبان روشنگر است

چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت              چون قلم اندر نوشتن می ‌شکافت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت                 عشق در شرحش چو خر در گل بخفت

گر دلیلت باید از وی برمتاب                   آفتاب آمد دلیل آفتاب

مثنوی دفتر یکم (16- 110)

 به نظر مولانا عشق از اوصاف خداوند بی‌نیاز است و بنابرای عاشق و معشوق حقیقی خود هموست و اطلاق عشق بر ذات حق اطلاق حقیقی و بر غیر حق اطلاق مجازی است. این به جهت آن است که اوصاف کمالیة وجود اولاٌ و بالذات به حضرت حق و ثانیا و بالعرض به موجودات عالم تعلق دارد. بنابراین حسن مطلق از آن خداوند است و زیبایی موجودات عالم را به «حسن زراندود» مانند می‌کند. عشق خداوندی به مانند نور محض است که از هرگونه عیب و نقصی مبراست و عشق مخلوق به مانند آتشی است که ظاهر آن آتش و باطن آن دود است و اگر نور آتش بمیرد سیاهی دود پیدا گردد.

عاشقی بر غیر او باشد مجاز                             عشق ز اوصاف خدای بی‌نیاز


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق و بررسی در مورد مولانا و عشق

دانلود تحقیق کامل درباره مولوی و استعاره های عشق 10 ص

اختصاصی از فایلکو دانلود تحقیق کامل درباره مولوی و استعاره های عشق 10 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 13

 

مولوی و استعاره های عشق

ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو؟

این شعر با ریتم های موزون و رقصنده ای ادامه می یابد تا از اعمال اعجازآمیز عشق که تلخی را شیرین می کند و هر ذره ای را بحرکت در می آورد و به درختان رقص می آموزد و بدون آن زندگی هیچ لذتی ندارد سخن بگوید :

من آزمودم مدتّی بی تو ندارم لذتّی کی عمر را لذّت بود بی ملح بی پایان تو

رفتم سفر بازآمدم ز آخر بآغاز آمدم در خواب دید این پیر جان صحرای هندوستان تو

هندوستان در اینجا همچنانکه اغلب در ادبیات قرون وسطایی فارسی آمده بمعنای خانه ی ازلی است که روح طی یک رویای سرورانگیز ناگهان آن را بیاد می آورد و این همانجایی است که روح بازگشت بیدرنگ به آن را آرزو می کند و با پاره کردن زنجیرهای مادی همچون پیل از وطن دورمانده ای بسوی جنگل آغازین خود می شتابد . مولوی در اینجا این شعر جذاب و طولانی را که بنظر می آید یکی از اشعار پیشین اوست با پذیرفتن دوباره‌ی عجز و ناتوانی خویش در توصیف قدرت اسرار آمیز عشق که جمع کاملی از اضداد است بپایان می رساند :

از بس که بگشادی تو در در آهن و کوه و حجر

چون مورشد دل رخنه جو در طشت و در پنگان تو

گر تا قیامت بشمرم در شرح رویت قاصرم

پیموده کی تاند شدن ز اسکّره‌ی عمان تو

عشق در چند شعر دیگر بعنوان آینه هر دو جهان تجلّی می کند و انسان نمی تواند از آن دم بزند یعنی از آن سخن بگوید . عشق همچنین می تواند بصورت نیروی صیقل دهنده فولاد وجود (اشیاء تیره و تار و مکدر آفرینش ) جلوه گر شود بطوریکه سراسر جهان سرانجام آینه آن خواهد شد .

مولوی در جایی دیگر عشق را همچون (مصحف ) نسخه ای از قرآن می بیند که عاشق آن در رویاها و آرزوهایش می خواند. عشق نیز همچون لوحی است که او شعرش را از روی آن می‌نویسد یا اینکه او درست مانند قلمی است در میان انگشتان عشق که آنچه را نمی داند می‌نویسد .آیا نام شمس الدین از ازل در دفتر عشق ثبت نبود؟ قامت خمیده عاشق همچون طغرای (امضای شاهانه ) پیچیده ای در منشور (دانشنامه ) عشق است .

اگر چه مولوی اشعار فارسی و عربی بیشماری در ستایش عشق نوشته است اما تکرار چنین ستایش را مجاز و منطقی می داند :

«اگر عشق را با صدهزار زبان ستایش کنم زیبایی و جمال آن در هیچ ظرفی نمی گنجد».

عرفا و شاعران دیگر همانند مولوی عشق را به متابه‌ی عیان و نهان بودن توأمان بدون آغاز و انجام توصیف کرده اند و این بدان سبب است که همچون خدا عشق ابدی است و یا به تعبیر حلاج عشق هستی جوشان و بسیار پویای خداوندی است و همچون خدا بی پایان است . عشق مولانا به شمس نیز بی پایان است بلکه در برسی این عشق هزاران هزار ایوان با چشم اندازهای زیبا وجود دارد که عاشق می تواند (در ورای آن سفر کند ) و هر چه پیش تر می رود سعادت بیشتری نصیب خویش می سازد . وقتی خود عشق سفر آغاز می کند صد ها هزار آسمان و زمین برای سیر و سفر آن تنگ می نماید . عرفا و فلاسفه اشراق عشق را دلیل هر حرکتی می دانند :

اگر و زمین و کوه ها عاشق نبودند چمن بر سینه هاشان نمی روئید ......

این ایده در دیوان شمس و مثنوی معنوی تکرار می شود . مولوی مانند دیگر شاعران عشق را مکررأ با کهربا مقایسه می کند که ذرات خود کاه را بسوی خود می کشد (عشق آنچنان نیرومند است که کوهی بزرگرا بصورت کاهی در می آورد ).

مقایسه ای که در عین حال به گونه های زرد (کاه مانند ) عاشقان لاغر و نذار اشاره دارد . اهن ربا که همچون جذبه‌ی عشق که دلها را بسوی خود می کشد ذرات آهن را جذب می کند تصویر مشترکی از عشق است که حتی در نوشته های فلسفی مانند ابن سینا نیز دیده می شود. چنین چیزی در میان شعرای غیر عارفی همچون نظامی نیز معمول است .

تمایل قبلی مولوی به تصاویری از زندگی روز مره مشهور است . برای مثال اوعشق را همچون مدرسه ای می بیند . در اینجا بر مولوی سبقت گرفته اند . چون صوفیانی (مخصوصأ روزبهان بقلی شیرازی ) از ارزش تحصیلی و آموزشی و عشق انسان صحبت کرده اند که آدمی را برای عشق الهی آماده می سازد : قهرمان به پسر کوچکش شمشیری چوبی می دهد تا روش استفاده مناسب از ان را یادبگیرد و در بزرگی بتواند از سلاح واقعی استفاده کند . مدرسه عشق که در آن روح به کمال می رسد؛ خداوند متعال خود معلّم است و تعلیم دنیوی جهالت و عشق نوعی آتش .عشق گوش آدمی را می گیرد و هر روز صبح او را به این مدرسه می کشاند که نام آن اشاره ای به این سوره از قرآن دارد :الذین یوفون بعهدالله و لا ینقضون المیثاق .(کسانی که به پیمان خداوند وفادرند ومیثاق خویش را نقض نمی کنند ـ سوره رعد آیه 20 ). در این مدرسه حتی به روستائیان که در شعر مولوی معمولأ نمایانگر غرایز اساسی انسان است ـ می آموزند که از روی لوح جهان غیب بخوانند .

آیا این عشق نیست که بخاطر آن آسمانها بهم پیوستند و ستارگان بی نور گشتند و قامت خمیده (دال) بصورت قامت راست (الف) در آمد و بدون عشق (الف) به حالت خمیده و تکیده (دال) تغییر یافت ؟ و بدینگونه عشق هزار نکته ظریف بر سیمای شاعر رسم می کند که دیگر شاعران می توانند آنها را بخوانند.

مولوی زمانی می شنود که عشق او را آتشی خطاب می کند که از طوفان عشق برافروخته است اما تصویر و نماد مورد علاقه وی که از گوی آتشین گرفته شده موقعیت را وارونه جلوه می دهد:

عشق، آتشی است که مرا آب می کند اگر من سنگ سختی باشم

و در آغاز مثنوی اعلام می دارد:

آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد

این در واقع همانگونه که در مورد جوان دولاکروز آتش زنده عشق مصداق دارد ، درباره مولوی نیز صدق می کند . در اینجا تصویر و نماد همانگونه که غالبأ اینچنین است دوگانه می باشد . او با حسرت می گوید:

هزارآتش و دود و غصّه است این که نامش عشق می باشد پس از این


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق کامل درباره مولوی و استعاره های عشق 10 ص