فرمت فایل :word (لینک دانلود پایین صفحه) تعداد صفحات 19 صفحه
دانش آموزان مدرسه درگوشی باهم صحبت میکنند.
بیشتر معلمها بجای اینکه در دفتر بنشینند و چای بنوشند، درحیاط مدرسه قدم میزنند و با بچه ها صحبت میکنند. آنها اینکار را از معلم تاریخ یاد گرفته اند. با اینکار میخواهند جای خالی معلم تاریخ را پر کنند.
معلم تاریخ چند روزی است فراری شده. چند روز پیش بود که رفت جلوی صف و با یک سخنرانی داغ و کوبنده، جنایتهای شاه و خاندانش را افشاء کرد و قبل از اینکه مأمورهای ساواک وارد مدرسه شوند، فرار کرد.
حالا سرلشکر ناجی برای دستگیری او جایزه تعیین کرده است.
یکی از بچه ها، درگوشی با ناظم صحبت میکند. رنگ ناظم از ترس و دلهره زرد میشود. درحالیکه دست و پایش را گم کرده ، هول هولکی خودش را به دفتر میرساند. مدیر وقتی رنگ وروی او را میبیند، جا میخورد.
ـ چی شده، فاتحی ؟
ناظم آب دهانش را قورت میدهد و جواب میدهد : « جناب ذاکری، بچه ها ... بچه ها ... »
ـ جان بکن، بگو ببینم چی شده ؟
ـ جناب ذاکری، بچه ها میگویند باز هم معلم تاریخ ...
آقای مدیر تا اسم معلم تاریخ را میشنود، مثل برق گرفته ها از جا میپرد و وحشت زده میپرسد : « چی گفتی، معلم تاریخ ؟! منظورت همت است ؟»
ـ همت باز هم میخواهد اینجا سخنرانی کند.
ـ ببند آن دهنت را. با این حرفها میخواهی کار دستمان بدهی؟ همت فراری است، می فهمی؟ او جرأت نمیکند پایش را تو این مدرسه بگذارد.
ـ جناب ذاکری، بچه ها با گوشهای خودشان از دهن معلمها شنیدهاند. من هم با گوشهای خودم از بچه ها شنیده ام.
تحقیق در مورد شهید همت