در کوچه ھای آتن
مریم ھوله
ھذیان نسیم
پاک است پروردگار
پندار پاک است
تو کتابھایت را با قلابھایی از بخار به ابرھا می آویزی
و تصاویر تقدست پیوسته در خاک فرو می روند
پاک است پروردگار
پندار پاک است
چگونه از من پیشتر می روی که من نیمهء توام جھان من !
پاک است پروردگار
پندار پاک است
در حوض گناھانم آبتنی می کنی آخ خنکا !
ھمیشه درصدی از لذت به غم آذین شده است
ھیچ لبخندی مطلق نیست
آخ خنکا !
پاک است پروردگار
پندار پاک است
چگونه پروردگار من می شوی وقتی تنھایم
وتنھا شانه ی توست در کرانه می تازد ؟!
ای ھرچه ! ھرچه ! ھیچ مقصدی نام ندارد
من به ھزاران جھت گریستم
به ھزاران جھت مردم
مگر تو می توانی تنھا به یک سو اشاره کنی؟ تا به ھزاران جھت بگریم
به ھزاران جھت بمیرم
نه
نه
پاک است پروردگار
پندار پاک است
تو کتابھایت را با قلابھایی از بخار به ابرھا می آویزی
و از دفن تصاویرت درختان برمی آیند
که می داند از شاخه ی کدام نسل خود را می آویزم ؟
که فنا باقی من است
حتما“ از من دیرتر به ستوه می آید که می ماند
پاک است پروردگار
پندار پاک است
78/2/9
در کوچه های آتن