لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
حکیم عمر خیام:
شروی حجةالحق، حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم خیامى نیشابوری
از حکما و ریاضیدانان و شاعران بزرگ ایران در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم استقدیمىترین مأخذى که در آن از خیام نامى آمده چهار مقالهٔ نظامى عروضى است و خلاصهٔ سخن نظامى دربارهٔ وى آن است که:
به سال ۵۰۶ در بلخ به خدمت خواجه امام عمر خیامى رسید و در میان مجلس عشرت ازوى شنید که مىگفت ”گور من در موضعى باشد که هر بهارى شمال بر من گلافشانمىکند“ و چون در سال ۶۳۰ به نیشابور رسید چند سال بود که از وفات او مىگذشت. و نیز دربارهٔ اختیار او در نجوم حکایتى دارد. بعد از نظامى عروضى، ابوالحسن على بن زید بیهقىصاحب تتمة صوانالحکمة، که خود خیام را در ایام جوانى ملاقات کرده بود، شرحى مفصل دربارهٔ عمر بن ابراهیم خیام دارد. خلاصهٔ سخن وى دربارهٔ خیام چنین است: الدستور الفیلسوف حجةالحق الخیام در نیشابور ولادت یافته و نیاکان او هم از آن شهر بودهاند و او خود تالى ابوعلى در اجزاء علوم حکمت بود جز آنکه خوبى تند داشت، ذکاى او چندان بود که در اصفهان هفت بار کتابى را خواند و حفظ کرد و چون به نیشابور بازگشت آن را املاء نمود و بعد از آنکه املاء او را با نسخهٔ اصل مقابله کردند بین آنها تفاوت بسیار ندیدند. وى در تصنیف و تعلیم ضنت داشت و من از او تصنیفى ندیدهام مگر کتابهای: مختصر فىالطبیعیات، رسالة فىالوجود، رسالة فىالکون و التکلیف ... اما در اجزاء حکمت از ریاضیات و معقولات آگاهترین کسان بود. روزى امام حجةالاسلام محمدالغزالى نزد او رفت و از وى سؤالى در تعیین یک جزء از اجزاء قطبى فلک کرد. امام عمر در جواب او سخن را به درازا کشاند لیکن از خوض در موضع نزاع خوددارى کرد، و این خوى خیام بود، و بههرحال سخن او چندان طول کشید تا نیمروز فرا رسید و مؤذن بانگ نماز در داد. امام غزالى گفت: ”جاء الحق و زهقالباطل!“ و از جاى برخاست روزى در ایام کودکى سنجر که وى را آبله دریافته بود، امام عمر بهخدمت او رفت و بیرون آمد. وزیر مجیرالدوله از وى پرسید: او را چگونه یافتى و بچه چیز علاج کردهای؟ امام گفت: این کودک مخوف است! خادم حبشى این سخن را بشنود و به سلطان رساند. چون سلطان از آبله برست بغض امام عمر را به سبب آن سخن در دل گرفت و هیچگاه او را دوست نمىداشت در صورتىکه سلطان ملکشاه او را در مقام ندما مىنشاند و خاقان شمسالملوک در بخارا بسیار بزرگ مىداشت و خیام با او بر تخت مىنشست. آنگاه بیهقى حکایتى از امام عمر مربوط به روزى که در خدمت ملکشاه نشسته بود و همچنین داستان نخستین ملاقات خود را با خیام و دو سؤالى که خیام دربارهٔ یکى از ابیات حماسه و یک موضوع ریاضى از او کرده بود، مىآورد و مىگوید: داماد خیام امام محمدالبغدادى برایم حکایت کرده است که خیام با خلالى زرین دندان پاک مىکرد و سرگرم تأمل در الهیات شفا بود، چون به فصل واحد و کثیر رسید خلال را میان دو ورق نهاد و وصیت کرد و برخاست و نماز گزارد و هیچ نخورد و هیچ نیاشامید و چون نماز عشاء بخواند به سجده رفت و در آن حال مىگفت: خدایا بدان که من تو را چندانکه میسر بود شناختم، پس مرا بیامرز! زیرا شناخت تو براى من به منزلهٔ راهى است به سوى تو! و آنگاه مرد از جملهٔ مطالبى که در کتب بعدى دربارهٔ خیام آمده داستان معجول دوستى خیام و حسن صباح و خواجه نظامالملک از اوان کودکى و همدرسى نزد یک استاد است که نخست از کتاب سرگذشت سیدنا در کتاب جامعالتواریخ رشیدالدین فضلالله نقل شده و از آن کتاب به کتب دیگرى از قبیل تاریخ
گزیده و روضةالصفا:
و حبیبالسیر و تذکرهٔ دولتشاه راه جسته است. اگرچه این هر سه بزرگ، معاصر یکدیگر بودهاند لیکن همشاگردى آنان بعید به نظر مىآید زیرا وفات خیام چنانکه خواهیم گفت در حدود سالەاى ۵۰۹ یا ۵۱۷ یا سنین دیگر است که ذکر کردهاند و وفات حسن صباح در سال ۵۱۸ اتفاق افتاده و اگر این دو در کودکى با نظامالملک در نزد یک استاد درس مىخواندند مىبایست با خواجه همسال باشند و چون خواجه به سال ۴۰۸ ولادت یافته بود پس ناگزیر سن دو همدرس او هنگام وفات مىبایست به قریب یکصد و ده رسیده باشد و چنین امر غریبالاتفاقى در شرح :حال این دو بزرگ بهنظر نرسیده است. خلاصهٔ سخن دربارهٔ خیام آن است که وى از مشاهیر حکما و منجمین و اطباء و ریاضیان و شاعران بوده است. معاصران او وى را در حکمت تالى بوعلى مىشمردند و در احکام نجوم قول او را مسلم مىداشتند و در کارهاى بزرگ علمى از قبیل ترتیب: رصد و اصلاح تقویم و نظایر اینها به او رجوع مىکردند. براى حکیم سفرهائى به سمرقند و بلخ و هرات و اصفهان و حجاز ذکر کرده و گفتهاند که با همهٔ فرزانگى مردى تندخوى بود و به سبب تفوّه به حقایق و اظهار حیرت و سرگشتگى در حقیقت احوال وجود و تردید در روزشمار و ترغیب به استفاده از لذایذ موجود و حال، و امثال این مسائل که همه خارج از حدود ذوق و درک مردم ظاهربین است، مورد کینهٔ علماء دینى بود. دربارهٔ او گفتهاند که در تعلمى و تصنیف ضنّت داشت. ضنّت در تألیف نسبت بىمعنائى بهنظر مىآید، ولى بخل در تعلیم شاید بر اثر آن بود که حکیم شاگردى که شایستهٔ درک سخنان
او باشد نمىیافت.
وفات خیام را غالباً در سنین ۵۰۹ (روایت تاریخ الفی) و ۵۱۷ نوشتهاند. نظامى عروضى او را بهسال ۵۰۶ (ست و خمسمائة) در شهر بلخ ملاقات کرده بود و بنابراین خیام تا سال ۵۰۶ زنده بود. عروضى در دنبال سخنان خود آورده است که چون به سال ۵۳۰ به نیشابور رسید چهار (ن: جند) سال بود تا آن بزرگ روى در نقاب خاک کشیده بود. اگر به نقل بعضى از نسخ که ”چهارسال“ ضبط کردەاند اعتماد کنیم وفات استاد در حدود ۵۲۶ یا ۵۲۷ اتفاق افتاده بود و اگر چند سال صحیح باشد باید در یکى از سنین بین ۵۰۶ و۵۳۰ فوت کرده باشد. برخى از محققان معاصر سال ۵۱۷ را براى تاریخ وفات خیام برگزیدهاند. خیام اشعارى به پارسى و تازى و
تحقیق درباره خیام