دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
تقوا
کلمهی تقوا از مادهی «وقی» است که به معنای حفظ و صیانت و نگهداری است در ترجمههای فارسی اگر این کلمه به صورت اسمی استعمال شود به پرهیزگاری ترجمه می شود مثلا در ترجمهی «هدی للمتقین» گفته می شود: هدایت است برای پرهیزکاران. و اگر به صورت فعلی استعمال شود خصوصا اگر فعل امر باشد به معنای خوف و ترس ترجمه می شود مثلا در ترجمه اتقوا… گفته می شود از خدا بترسید. بنابراین ترجمهی صحیح کلمه تقوا «خود نگهداری» است که همان ضبط نفس است و متقین یعنی خودنگهداران راغب درکتاب مفردات القرآن می گوید: وقایه عبارت است از محافظت یک چیزی از هر چه که به او زیان می رساند و تقوا یعنی نفس را در وقایه نگهداشتن. بنابراین تقوا به معنای عام کلمه لازمه زندگی هر فردی است که می خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی کند و از اصول معینی پیروی نماید. تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را آنچه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود. حفظ و صیانت خود از گناه که نامش تقواست به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد به تعبیر دیگر دو نوع تقوا می توانیم داشته باشیم: تقوایی که ضعف است و تقوایی که قدرت است. نوع اول اینکه انسان برای اینکه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ کند از موجبات آنها فرار کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگه دارد. نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوتی به وجود میآورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی میدهد که اگر فرضاً در محیطی قرار بگیرد که وسایل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد آن حالت و ملکهی روحی او را حفظ می کند و مانع می شود که آلودگی پیدا کند. لازمهی اینکه انسانی حیات عقلی و انسانی داشته باشد این است که تابع اصول معینی باشد و لازمه ی اینکه انسان از اصول معینی پیروی کند این است که از اموری که با هوا و هوس او موافق است ولی با هدف و اصول زندگانی او منافات دارد پرهیز کند ولی لازمهی همهی اینها این نیست که انسان اجتناب کاری از محیط و اجتماع را پیشه سازد. راه بهتر و عالیتر این است که انسان در روح خود ملکه و حالت مصونیتی ایجاد کند که آن حالت حافظ و نگهدار او باشد. تقوا و اثر بزرگ دارد: یکی روشن بینی و بصیرت است که در آیه ی 29 از سوره ی انفال می فرماید: ان تتقوا … یجعل لکم فرقانا یعنی اگر تقوای الهی داشته باشید خداوند برای شما مایه تمیز و تشخیص می دهد دیگری حل شدن مشکلات و آسان شدن کارها و بیرون آمدن از تنگناها و مصادیق است که در سوره ی طلاق آیه ی 4 میفرماید و من یتقا… یجعل که مخرجاً یعنی هر کس که تقوای الهی داشته باشد خداوند یک نوع آسانی در کار او قرار می دهد.
معنا و مفهوم تقوا
آیه 18 سوره حشر خطاب به مؤمنین است: «یاایها الذین آمنوا اتقوا الله، ای اهل ایمان تقوای الهی داشته باشید». راجع به کلمه تقوا ما مکرر بحث کرده و نوشته ایم که اگر چه معروف در ترجمه ها این است که تقوا را گاهی به ترس و گاهی به اجتناب ترجمه می کنند - اگر بعد از آن خدا ذکر شده باشد «اتقوالله» می گویند یعنی از خدا بترسید و اگر معصیت ذکر شده باشد «اتق المعاصی» می گویند معنایش این است که از معاصی اجتناب کنید - ولی مفهوم کلمه تقوا نه اجتناب است و نه ترس. البته تا حدی ملازم با این دو هست، یعنی هر جا که تقوا باشد خشیت الهی هم هست و هر جا که تقوا باشد اجتناب از معاصی هم هست ولی خود این لغت معنایش نه اجتناب است و نه ترس؛ و در اصطلاحات خود قرآن و در نهج البلاغه - که تقوا خیلی تکرار شده است - کاملا پیداست که معنی تقوا نه ترس است و نه اجتناب.تقوا از ماده «وقی» است. وقی یعنی نگهداری. تقوای از معاصی در واقع معنایش «خود نگهداری» است. متقی باش یعنی خود نگهدار باش. خود این، یک حالت روحی و معنوی است که از آن تعبیر به «تسلط بر نفس» می کنند. اینکه انسان بتواند خود بر خود و در واقع اراده و عقل و ایمانش بر خواهشها و هوسهایش تسلط داشته باشد به طوری که بتواند خودش خودش را نگه دارد این نیروی خود نگهداری اسمش «تقوا» است. خود را نگه داشتن از چه؟ از آلوده شدن به معصیت. نتیجه آلوده شدن به معصیت چیست؟ در معرض قهر و انتقام خدا قرار گرفتن. پس خود را نگهداری کردن از معصیت لازمه اش اجتناب از معصیت است و لازمه اجتناب از معصیت، خود را از لازمه معصیت یعنی خشم الهی نگهداری کردن است. پس اگر گفتند «اتق الذنب» معنایش این است که خود را نگه دار از اینکه گرفتار گناه شوی. اگر بگویند «اتق الله» معنایش این است که خود را نگه دار از اینکه گناه کنی و در اثر گناه کردن در معرض خشم الهی قرار بگیری.
ما کلمه ای نداریم که بخواهیم به جای «اتقوا» بگذاریم و لذا ترجمه نداریم، همیشه می گوییم تقوای الهی داشته باشید. لغتی در زبان فارسی وجود ندارد که به جای کلمه «تقوا» بگذاریم ولی وقتی که با جمله بیان کنیم مقصود همین در می آید، خود را نگهداری کردن، که اساس تربیت دینی همین است که انسان خود بر خود مسلط باشد. مگر می شود چنین چیزی که یک چیز خودش بر خودش مسلط باشد؟ اگر یک چیز خودش یک امر بسیط باشد که معنی ندارد خودش بر خودش مسلط باشد. این نشان می دهد که انسان دو «خود» دارد، یک خودش خود حقیقی است و خود دیگرش ناخود است، و در واقع تقوا تسلط خود است بر ناخودی که (انسان) آن ناخود را خود می داند. شاید این حدیث را مکرر خوانده باشیم که پیامبر اکرم عبور می فرمودند، دیدند عده ای از جوانان مسلمین در مدینه مشغول زورآزمایی هستند از این راه که سنگ بزرگی را بلند می کردند مثل «وزنه برداری» که چه کسی بیشتر می تواند این سنگ را بلند کند. حضرت ایستادند. بعد فرمودند: آیا می خواهید من میان شما داور باشم که کدامیک از شما قویتر هستید؟ همه گفتند: بله یا رسول الله، چه از این بهتر! شما داور باشید. فرمود: پس من قبلا به شما بگویم از همه شما قویتر آن فردی است که وقتی شهوت و طمعش به هیجان در می آید بتواند بر آن مسلط باشد، و آن کسی است که وقتی بر چیزی خشم می گیرد بتواند بر خشم خودش مسلط باشد. مولوی می گوید: وقت خشم و وقت شهوت مرد کو *** طالب مردی چنینم کو به کوامام علی علیه السلام می فرماید: «اشجع الناس من غلب هواه؛ از همه مردم شجاعتر کسی است که بر هوای نفسش غالب باشد. پس روح تقوا همان خود نگهداری است. خود را از چه نگهداری کردن؟ از هر چه که انسان بخواهد خودش را نگه دارد، آخر بر می گردد به خودش. حتی آدم جبان که از دشمن می ترسد، اگر حساب کنید مغلوب ترس و جبن خودش شده. اگر انسان بتواند بر نفس خودش در آن حد مسلط باشد که بر جبن خودش هم مسلط باشد، بر بخل و حسد و خشم و طمع و آز و حرص خودش مسلط باشد، این اسمش «تقوا» است.
تقوا مداری
فرهنگ > الهیات > دین اسلام > شیعه > کلیات > مباحث اخلاقی
(cached)
معیار ارزیابی انسان ها، از دیدگاههای مختلف، با یکدیگر متفاوت است. در فرهنگ اسلامی در عالم هستی، فقط خداوند است که اصیل، ارزشمند، واقعی و تنها وجود حقیقی است، و بقیّه موجودات، جلوه های وجودی او هستند. بنابراین، در نظام ارزشی اسلام هم هر چیزی که به خداوند مرتبط شود به مقدار ارتباطش ارزش پیدا میکند. به همین جهت موقعیت قومی، علمی، جغرافیائی، سابقه تاریخی، رنگ پوست، نوع نژاد، امکانات مالی، موقعیت سیاس اجتماعی، وابستگی حزبی و گروهی، زن یا مرد بودن و. . . هیچ یک معیار ارزش نیست و تنها تقوا ملاک ارزش است. هر کس به اندازه تقوا و عبودیّتش در پیشگاه خداوند ارزش دارد. خداوند در قرآن می فرماید:« ان اکرمکم عندالله اتقیکم» (بهترین شما نزد خداوند، باتقواترین شماست.) و نیز می فرماید: « یاایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبایل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر »؛ (سوره حجرات، آیه 13) (ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن -یعنی از آدم و حوا- آفریده ایم و شما را در قبایل گوناگون قرار داده ایم تا یکدیگر را از هم بازشناسید. اینها ملاک برتری نیست. گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. خداوند بسیار دانا و بسیار آگاه است.) به روشنی در این آیه ملاحظه میشود که انتساب به فلان خانواده یا قوم، یا عجم بودن و عرب بودن، سیاهی و سفیدی، فقیر و غنی، ضعف و قدرت، بنده یا آزاد بودن و خلاصه هیچ چیز به کسی در اسلام شرافت نمیدهد، جز تقوای الهی؛ و امتیازات اجتماعی و مزایای مادی همه وهم و خیال است و در نزد خداوند ارزش و اعتباری ندارد، چون سعادت حقیقی انسان به حیات پاکیزه و ابدی او در نزد خداوند است که آن هم فقط در سایه تقوی و دوری از معصیت ممکن است. لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«ای مردم، خدای شما یکی است، پدر شما یکی است. هیچ برتری برای عرب و عجم نیست. نه عجم بر عرب و نه سیاه بر سفید و سفید بر سیاه و سرخ پوست به سیاه و سیاه بر سرخ پوست شرافتی ندارد، مگر بر اساس تقوی. شریف ترین شما نزد خداوند کسی است که تقوایش بیشتر باشد.» در تاریخ نمونه های زیادی به چشم میخورد که رسول خدا و ائمه اطهار به افرادی که ظاهرا هیچ ارج و اعتباری نداشتند، بسیار احترام میگذاشتهاند. مثلاً رسول خدا به بعضی از اشراف ثروتمند که از قبیله های معروف و مشهور عرب بودند، دستور میفرمود دخترانشان را به ازدواج افرادی گمنام و فقیر درآورند، یا به بلال حبشی که یک مرد سیاه چهره بود و از اعتبارت دنیوی بهره ای نداشت، احترامی میگذاشت که به بعضی از بزرگان و رؤسای قبائل قائل نمیگذاشت. برترین مرحله تقوا، تقواى دل و خضوع آن در پیشگاه ذات اقدس خداوند است که از خضوع دل در برابر اوامر و نواهى الهى شروع مىشود و به آ ن جا ختم مىشود که دل فقط در پیشگاه خدا خاضع باشد. وقتى به آن بارگاه امن راه یافت همه آنچه را که خدا تقدیس کرده و بزرگ داشته، مقدس و بزرگ مىشمارد. قرآن کریم مىفرماید: «و من یعظم شعائر الله فإنها من تقوى القلوب». [19]
پرهیزکاران از نظر تعظیم شعایر سه گروهند:
گروه اول: کسانى که در مقام عمل، متقى هستند. اینان از جهنم، نجات پیدا کرده به بهشت مىرسند؛ اما «تقواى دل» چیز دیگرى است. گاهى انسان خود را بزرگ دانسته و محبوب مىدارد و براى نجات جان خود از عذاب، دست به آلودگى دراز نمىکند. چنین شخصى گرچه اوامر الهى را انجام داده، و از نواهى پرهیز کرده اما در حقیقت او خود را بزرگ مىدارد؛ نه دستورهاى الهى را. او متقى است اما تقواى بدنى دارد نه تقواى دل و در مرحله عمل، با تقوا و طهارت است.
گروه دوم: که از گروه اول بالاترند، کسانى هستند که شعایر الهى را بزرگ مىشمارند؛ یعنى آنچه را که خدا به آن امر کرده، چون فرمان الهى است گرامى مىدارند و به آن عمل مىکنند و از آنچه خدا نهى کرده، چون نهى خداست پرهیز مىکنند. این گروه نیز از دوزخ مىرهند و به بهشت مىرسند و تقواى آنان نیز «تقواى قلب» است؛ زیرا دستور الهى را، از آن جهت که دستور الهى است، گرامى مىدارند نه از آن جهت که ضامن نجات از دوزخ و مایه وصول به بهشت است.
کسى که براى نجات از جهنم تلاش و کوشش مىکند «عبدالنجاة من النار» و آن کس که براى رسیدن به بهشت کوشش مىکند «عبدالفوز بالجنة» است نه «عبدالله»! او پس از نجات از جهنم و ورود به بهشت، مانند مزدورى است که اجرتش را بعد از کار از کارفرما مىگیرد، دیگر رابطهاى با کارفرما ندارد.
انسان باید شعایر الهى را، از آن جهت که دستور خداست، بزرگ بشمارد گرچه اجرت مىگیرد ولى احترام امر خدا و تکریم نهى وى مهم است. او مانند اجیرهاى دیگر نیست بلکه بالاتر از آنهاست، ولى بالأخره امر و نهى الهى محدود است. چون بهشت جاى تکلیف نیست، و وقتى تکلیف و امر و نهى نبود، سخن از تعظیم احکام تشریعى الهى مطرح نیست و در نتیجه آن تعظیم براى چنین شخصى حاصل نیست.
گروه سوم: که از گروه اول و دوم بالاترند، کسانى هستند که اوامر و نواهى الهى را تکریم مىکنند، واجبها و مستحبها را انجام مىدهند، حرامها و مکروهها را ترک مىکنند؛ نه براى رهیدن از جهنم و رسیدن به بهشت و نه براى این که امر و نهى خداست، بلکه از این جهت که خدا محبوب بالاصاله و عظیم و اعلاى بالذات است، آنچه از ناحیه او و به او منسوب باشد نیز از عظمت و حرمت، برخوردار است. چنین انسانى که در رکوعش «سبحان ربی العظیم و بحمده».
و در سجودش «سبحان ربى الاعلى و بحمده».
مىگوید در حقیقت، به «الله» تعظیم مىکند؛ او در دنیا، برزخ و قیامت و مراحل نهایى آن، که بهشت است، بنده خداست خدا را بزرگ مىدارد، از این رو دستورهاى الهى را، «بالتبع» و به عنوان «محبوب بالغیر» گرامى مىشمرد تا خود را از هر خطرى برهاند.
چون جان انسان، امانت الهى است و نه از آن خود انسان، همانگونه که انسان حق ندارد به جان دیگرى آسیب برساند، مجاز نیست به جان خود صدمه وارد کند؛ زیرا هیچکس مالک جان خود نیست، چنانکه مالک مال خود هم نیست. اگر مالک مال خود مىبود، مىتوانست در آن، اسراف کرده آن را در راه باطل مصرف کند. او مالک وقت خود هم نیست؛ بلکه فقط امین و وکیل است و نفوذ او وابسته به محدوده وکالت اوست. ذات اقدس خداوند به هر کسى وکالت خاص داده و محدوده وکالت او نیز مشخص است. از این رو تصرفش در جان، عمر، مال و مانند آن در محدوده جواز شرعى است. چنین انسانى همواره به خدا تعظیم کرده به اوج تقوا مىرسد.
تذکر: کسانى مانند جناب خواجه عبدالله انصارى که «منازل السائرین» رانوشته و یا چون مرحوم عبدالرزاق کاشانى که آن را شرح کرده است، معمولا براىسیر و سلوک، نوعى «بدایات» و «اوایل» قایل هستند. البته برهان عقلىبرضرورت و تحتم این روش اقامه نشده چنانکه دیگران، منازل راه را بهگونهاى دیگر ارایه کردهاند، و محور مهم این گونه تبویبها، یا مشاهده سالکاست که سفرنامه خود را تدوین مىکند، یا «استقراء» و «استحسان». به هر تقدیر، این راه براى سالکانى باز است که در مراحل ابتدایى از تقواى تن، به تقواى دل برسند و آنگاه به اوج تقواى دل، که فقط تعظیم خداست، راه پیدا کنند.وقتى خدا پیش آنها عظیم بود، غیر خدا عظیم بالذات نیست.
حضرت على (علیهالسلام) در باره پرهیزکاران مىفرماید:
«عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فى أعینهم». [20]
غیر خدا هرچه هست در چشمان آنان، عظمتى ذاتىندارد.
منابع: تفسیر المیزان، ج 18، ص 354 تا 364.