لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"
فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحات:44
شاد زیستن
یکسویه نگری به مسائل سیاسی و اجتماعی در میان ایرانیان و مهمتر از آن برخورد یکجانبه با احساسات شخصی و بیان و یا باور بخشی از آنها تنها شرایط زندگی فعلی آنها را مخدوش نمیکند بلکه قضاوت آیندگان درباره نسل گذشته خود را هم دچار سردرگمی میکند.
فرهنگ ایرانی با رنج و اندوه عجین شده است. دور ماندن از شادی که در باور مذهبی او نقش جدی دارد به چنان ارزش نهادینه شدهای بدل شده است که حتی در کسانی هم که خود را مذهبی نمیدانند دارای ارزش فراوان است.
فرهنگ سیاسی ، اجتماعی ایران با ادعای روشنگری و مدرنیته در دهههای گذشته نه تنها تعدیلی درفرهنگ رنج و اندوه ایجاد نکرد بلکه حتی گروههای غیرمذهبی هم به رونق این فرهنگ افزودند. رنج بردن اگر در عرصه غیرمذهبی اجر اخروی به همراه ندارد اما به عنوان نشانه مقاومت و همدردی با ستمدیدگان دارای ارزش است. در این فرهنگ هر چه رنگ و بوی شادی داشته باشد به ابتذال نزدیک میشود. شادی به کسانی تعلق دارد که غم را نمیشناسند یعنی از رنج محرومان آگاهی ندارند.
در فرهنگ سیاسی مبارزه برای زندگی بهتر با قربانی ، فدایی شدن و مردن همراه است. هر چند اهداف و اندیشههای سیاسی گروههای سیاسی چپ با ایدئولوژی مذهبی همخوانی ندارد اما عملکردآن در جاهایی به مذهب پهلو میزند. در انتخاب رنگها و نوع پوشش زیبائی نقشی ندارد. سرودهای انقلابی جای هر موسیقی دیگری را میگیرند. یک رنگی در نوع رفتار و پوشش زیبائی تنوع و سلیقههای فردی گوناگون را دریغ میدارد.
غم و غصه و آه و ناله متداول در فرهنگ مذهبی در اینجا جای خود را به نوعی خشونت رفتاری میدهد که باز هم در آن جای شادی به عنوان عنصر زندگی بخش خالی است. در فرهنگ سیاسی ، اجتماعی ایران اگر در حرفها در جایی در زمان مبارزه سخنی از شادی و لذائذ زندگی هم به میان میآید، اما در نوشتهها یا اصلا دیده نمیشوند و یا حضوری کمرنگ دارند. آنچه بر جای میماند میباید تنها نشان رنج، مقاومت، ستم، فغان و در نهایت پیروزی وعده داده شده باشد. حتی در زمان پیروزی وعده شادی به وقتی داده میشود که همگان بتوانند در آن سهیم باشند. این برخورد به خصوص در میان گروههای چپ در قبل از انقلاب بسیار دیده میشد. شاعر وعده وصال و دیدار را به بعد از رهایی خلق میدهد. در نوشتههای خاطرات زندان حتی در آنجا هم که زمان به سالیان دراز میرسد از شادیهای کوچک هم خبری نیست حال آنکه میتوان تصور کرد روان انسان برای ادامه بقا بیشک راههائی را مییابد تا شرائط سخت را تاب آورد. در فرهنگ سیاسی اجتماعی چپ شادی ، خنده و تمام آنچه که به زندگی رنگ و بوی دیگری میدهد حرام میشود بیآنکه این عنوان برای آن به کار رود. گروه ایرانیانی که بدین گونه زندگی را آموختهاند به ناچار به مهاجرت تن میدهند.
نگاهی که در جستجوی شادی نیست تا آنرا بیابد در مهاجرت هم ادامه مییابد. مهاجر در رنج کامل بسر میبرد. مهاجرت و رنج ناشی از آن او را از حرکت فعالی بازمیدارد. گوشهگیر میشود. مدام برای خودش دل میسوزاند. تمام توان او برای تحرک و شادی زندگی در میهن بر جای میماند. کشف دنیای جدیدی که هر چند به ناچار رودروی آن قرار گرفته جذابیت کافی ندارد با اینکه میتواند نشاطی را در او بر انگیزد.
در اینکه ایرانیان قبل از اینکه مهاجر باشند ، تبعیدی هستند شکی نیست. اینکه تبعید آدم را از ریشههایش جدا میکند. اینکه او به واقع هیچگاه در شرایط تازه نمیبالد. اینکه همه چیز به او تحمیل شده است همه اینها عواملی هستند که بطور دائم بر زندگی او سایه میاندازند اما با وجود همه اینها سخت بتوان گفت که بیست سال بعد از مهاجرت هنوز درکشور تازه کاملا غریب ماندهاند. اگر تبعیدی ایرانی در غربت نبالیده است اما به نوعی بر جای مانده. اگر خود ریشه ندوانده نمیتوان گفت که فرزندان او هم همین احساس را دارند.
مهاجرت ایرانیان سالهای درازی طول کشیده است. بدیهی است که مهاجرت و برخورد با آن در کشورهای مختلف با توجه به انطباق پذیری مهاجر متفاوت است. اما یک امر عمومی در همه جا وجود دارد و آن اینکه مهاجر و یا تبعیدی در همه این سالها زندگی کرده است. زندگی در همه ابعاد آن. برای بهتر زندگی کرده تلاش کرده. فرزندانش بزرگ شدهاند. جوانان به میانسالی رسیدهاند و گروهی دوران پیری خود را سپری میکنند. اندوهگین شده است ، خندیده است ، احساس راحتی کرده ، عصبانی و بیمار شده ، دلتنگ بوده است و اما شادی را هم تجربه کرده است. او با همه این احساسات متفاوت زندگی کرده. بنابراین وقتی میباید درباره غربت سخنی گفت نباید فراموش کرد که همه اینها با هم دوران تبعید را تشکیل میدهند. آیندگان باید بتوانند درباره زندگی تبعیدیان و یا گروه مهاجرین ایرانی تصویر درستی در دست داشته باشند.
زندگی در تبعید در کنار تمام مشکلات خاص آن، یک امکان است. امکان شناخت دنیائی که اگر همه دریچههای آن هم باز نباشد اما همواره روزنهای است که میتوان آنرا به روی یک دنیآی تازه گشود. این دریچه خود به خود گشوده نمیشود ، گناه باز نبودن آنرا هم نباید به تمامی به گردن میزبان انداخت. اگر تمام احساسات و برخوردها بعد از گذشت حداقل دودهه از عمر مهاجرت همان باشد که در سالهای اول بوده است باید دنبال اشکال در جای دیگری بجز صرف شرایط مهاجرت گشت. اگر در تمام سالها هیچ چیزی برای فرا گرفتن نیافته باشیم مشکل در سر سختی و تحول ناپذیری ماست.
هنر و ادبیات تبعید اگر تنها به بیان دلتنگی برای وطن بسنده کند و زندگی مهاجر زندگی تباهشدهای تصویر شود در نشان دادن زندگی همه سویه گروه بزرگی از ایرانیان در دورانی طولانی ناتوان بوده است.
نسل دوم ایرانیان در مهاجرت دوران جوانی خود را میگذراند. این نسل باید امکان یابد که زندگی طبیعی و سالمی را داشته باشد. او باید بتواند خود بدون داوری دیگران درباره شرایط زندگیش قضاوت کند. او تبعیدی مستقیم نیست. تعلق خاطرش به وطن دست اول نیست ، حسرتی هم از وطن به دل ندارد. این نسل در مهاجرت میبالد. مشکلاتی که میتواند به عنوان یک خارجی در کشور تازه داشته باشد از نوع دیگری است. او نمیخواهد گذشتهای را در اینجا بازسازی کند میخواهد خودش را بسازد. این نسل اگر بطور دائم با مقاومت خانواده برای سازش روبرو شود تنها کارش دشوار تر میشود. ایستادن میان دو فرهنگ به اندازه کافی کار را برای او دشوار میکند. زندگی طبیعی خانوادهای که مهاجرت و یا تبعید را پذیرفته است شرایط را برا ی او آسانتر میکند.
زندگی در تبعید شاید شانسی باشد برای اینکه ما دوباره به خودمان نگاه کنیم. باید دید که چگونه میتوان قدم کوتاهی برای فاصله گرفتن از فرهنگ همواره دردمند بودن برداشت.
نسل دوم مهاجر ایرانی باید این امکان را بیابد که از این فرهنگ فاصله بگیرد. منظور آن قسمت از فرهنگی است که زندگی در ایران توان گریز از آن را نمیداد. نسل جوان مهاجر ایرانی میباید شادی را بیاموزد و در این آموزش ما چیز زیادی برای آموختن به او نداریم.
مقاله درباره شادی