
شبی پرسیدم از دانای رازی خرد بهری به حکمت سرفرازی
که من تا بوده ام ره می سپارم ولی از منزل آگاهی ندارم
رهی پرپیچ و کور و بی سرانجام نه ماموایی در او نه جای آرام
پس و پیشم هزاران ره سپارند شتابان و دوان بی قرارند
چومن هر یک خبر پرسان ز خویش اند ز درد شک دل افکار و پریشند
چه راه است اینکه او را منزلی نیست خلائق رهروند و واصلی نیست
چه می باید مرا زین ره سپردن چرا باید به رفتن پا فشردن
جوابم داد آن دانای اسرار که من خود هم به این دردم گرفتار
هزاران باره پرسیدستم از خویش چرا ناید مرا منزل فراپیش
در این راه دراز پیچ در پیچ نگفتستند جز رفتن به کس هیچ
شامل 5 اسلاید powerpoint
دانلود پاورپوینت مرگ از دیدگاه خیام