بنام خداوند بخشنده مهربان
همه کس می داند که شیخ سعدی شیرازی گذشته از قصاید و غزلیات بی نظیری که از خود به یادگار گذاشته است دو کتاب یکی به نثر ، موسوم به «گلستان» و یکی به نظم معروف به «بوستان» به نگارش آورده است که شاید بتوان گفت نه تنها در زبان فارسی بلکه در هیچ زبانی از جهت فصاحت و بلاغت و روانی و زیبایی و دلربایی و حکمت و معرفت مثل و مانند ندارد و منظور ما در اینجا این نیست که در ستایش آثار جاویدانی شیخ اجل قلم فرسایی کنیم چه گمان داریم که برای ادای این وظیفه قدرت بیانی مانند آنکه خود شیخ بزرگوار داشته است باید ، و کسی که آن توانایی ندارد دست بردنش به این کار نشاید .
غرض این است که در این سال 1356 هجری قمری که هفتصد سال تمام از تاریخ تصنیف «گلستان» گذشته و «بوستان» هم اندکی پیش از «گلستان» به نظم درآمده شایسته بود که فارسی زبانان از ظهور این دو کتاب – که در تاریخ ادبیات ایران به جز نظم کتاب شاهنامه فردوسی و مثنوی مولانا جلال الدین ، هیچ واقعه به آن اهمیت نیست – شادیها کنند و سرافرازیها نمایند ، والحق آن اندازه که در توانایی ایرانیان بود کوتاهی نکردند و جناب آقای علی اصغر حکمت وزیر معارف دولت شاهنشاهی نیز از تشویق و مساعدت در این راه دریغ نفرمودند و من جمله از اینجانب که خود را ریزه خوار خوان نعمت بیدریغ سعدی می دانم ، یعنی بهترین ساعتهای عمر خود را در مصاحبت آن یگانه سخنور پر معرفت گذرانده ایم ، تقاضا کردند که به تهیه نسخه معتبری از «گلستان» دست ببرم و سپس نسبت به «بوستان» و اگر ممکن شود برای آثار دیگر اقصح المتکلمین همین وظیفه را انجام دهم .
اینجانب این وظیفه دلپذیر را به جان و دل بر عهده گرفتم و نسخه «گلستان» در بهار این سال به شرحی که در دیباچه آن کتاب نگاشته ام به پایان رسید و از چاپ در آمد .
اینک کتاب «بوستان» را برای ارادتمندان شیخ تحفه می آوریم و برای آگاهی ، خاطرنشان می کنیم که در ترتیب این نسخه هم تقریباً همان روش تنظیم «گلستان» را به کار برده ایم با این تفاوت که چون «بوستان» مانند «گلستان» در دست و پای همه کس نیفتاده و مقید به قیود شعری بوده است ، کمتر دستخوش تحریف و تصرفات عمدی گردیده است و به این واسطه مجبور نبودیم یک نسخه را اصل و مبنی قرار دهیم و نسخه بدلها از نسخه های مخصوص بر آن اختیار نماییم ، نسخه های متعدد از قدیم و متوسط و جدید در پیش گذاشتیم و از سه – چهار سخه که کهنه تر از همه بودند متابعت کردیم ، و اختلافاتی را که قابل ذکر دانستیم در ذیل صفحات آوردیم ، و آنچه ذوق و سلیقه خود تصرف جایز دانستیم این بود که در نسخه های کهنه معتر بود که در آن موارد ذوق خود را حکم نساخته از آن نسخه ها کاملاً متابعت نمودیم . سپس در مقابله با نسخه های درجه دوم اگر نکاتی در خور توجه یافتیم با قید این که «در نسخه های متاخر چنین است» آنها را در حاشیه آوردیم و برای این که از هیچ دقت و اهتمامی فروگذار نشده باشد اختلافات قابل توجه را که در نسخه های چاپی دیده شد نیز در حاشیه قید کردیم ، و بعضی اشعار را که در بعضی نسخه های متاخر مشاهده می شود و در نسخه های کهنه نیست با آن که قریب به یقین است که الحاقی است احتیاطاً در حاشیه آوردیم که از میان نرود .
تصرف دیگر که در چگونگی طبع کتاب کرده ایم در عناوین است چون بسیاری از جاها تنطیم کنندگان نسخه ها عنوان حکایت قرار داده اند در صورتی که قصه و حکایتی نیست ، و در جاهای بسیار دیگر همینقدر که مطلب اندکی تغییر می کند لازم دانسته اند عنوانها درست کنند از قبیل «گفتار در ...» یا «در این معنی ...» یا «وله ایضاً» و امثال آنها . پس چون نه نسخه ها درین عناوین متفقند . نه می توان دانست که شیخ سعدی خود چه عنوانها کرده بوده است ، و شاید که اصلاً جز بابها هیچ فصل و جدایی در مطالب معین نکرده است ، بنابراین گذاشتیم که عناوین باب ها ده گانه را به همان عبارات که شیخ در دیباچه نظم فرموده است اختیار کنیم ، و در درون بابها هر جا که حقیقه قصه و دستانی است حکایت عنوان کردیم و هر جا داستان نیست ومطالب تغییر می کند عنوانی اختیار ننموده بوسیله ستاره مطالب را از یکدیگر جدا ساختیم .
در اینجا به مناسبت آگاهی می دهیم که در هیچ یک از نسخه های کهنه اسم «بوستان» برای ای کتاب دیده نمی شود و همه آن را «سعدی نامه» می نامند چنانکه گویی شیخ اجل خود اسمی برای این کتاب اختیار ننموده و به این جهت نسخه کنندگان قدیم آن را «سعدی نامه» نامیده اند پس از آن اهل ذوق اسم «بوستان» را به قرینه «گلستان» برای این کتاب اختیار کرده اند و چندان بی مناسبت هم نبوده است .
***
اما نسخه هایی که برای تهیه و تنظیم این کتاب در اختیار ما بوده بسیار و از آن جمله است :
نسخه متعلق به لرد گرینوی که در موزه انگلستان عکس برداری شده و تاریخ کتابت آن سال 720 هجریست و همان است که نسخه «گلستان» را نیز همراه دارد و در تنظیم آن کتاب هم مورد استفاده بوده است. این نسخه که با خط نسخ خوانا نوشته شده با این که از اشتباه کتابتی خالی نیست تمام وکمال و بی عیب و در نهایت اعتبار و صحت است و محل اعتنای تام ما بوده است .
کلیات متعلق به دانشمند محترم آقای دکتر محمدحسین لقمان ادهم (لقمان الدوله) که متضمن قسمتی از غزلیات و تقریباً دو ثلث «بوستان» است . این نسخه در رمضان 718 به خط نسخ کتابت شده و کتاب در پایان طیبات تصریح کرده که از روی نسخه اصلی خط شیخ سعدی استنساخ نموده و هر چند اشتباهات کتابتی آن بیشتر از نسخه لندن است چون قدیم ترین نسخه ای است که ما بدان دسترسی یافته ایم و کتاب آن یقیناً زمان شیخ اجل را درک کرده است در آن مقدار از کلیات که شامل است ارزش و اعتباری به سزا دارد .
نسخه کتابخانه هند انگلستان که در لندن عکس برداری شده و تاریخ کتابت آن 728 هجری است ، اوراق «بوستان» آن تمام و اعتبار آن نیز مورد توجه است و «گلستان» نیز همراه این نسخه بوده و از آن استفاده کرده ایم .
«کلیات سعدی» متعلق به کتابخانه دانشمند محترم آقای حاج حسین آقا ملک که تاریخ کتابتش معلوم نیست ولی سبک تحریر و طرز تدوین غزلیات می نمایند که در حدود نیمه مائه هشتم نوشته شده و نسخه ای است قدیمی و معتبر . در موقع تنظیم «گلستان» نیز این نسخه مورد استفاده ما بوده و شرمنده ایم که اظهار امتنان از مساعدتهای ایشان در آن موقع از قلم افتاده در عوض وظیفه خود می دانیم که از اقدام معارف پروانه بزرگی گرانبها می باشد برای استفاده عامه وقف کرده اند یاد کرده طالبان دانش را به بشارت این جوانمردی مسرور سازیم .
کلیات آقای حاج عبدالحسین بحرانی که به وسیله وزارت معارف [سابق] به آرامگاه سعدی اهدا کرده اند ، تاریخ کتابت آن معلوم نیست ولی از قرائن بر می آید که در اواخر مائه هشتم نوشته شده . این نسخه «گلستان» را مطلقاً ندارد و از «بوستان» هم که مورد استفاده و مراجعه بوده چنین بر می آید که بعضی حکایات و اشعار را عمداً حذف کرده اند .
کلیات آریالای صادق انصالی عضو وزارت معارف که در 794 هجری کتابت یافته و در اینجا لازم است به این نکته اشاره شود که «بوستان» این نسخه صحیح تر از «گلستان» بوده و بیشتر مورد استفاده واقع گشت .
کلیات آقای مجدالدین نصیری که نسبت به آن در مقدمه «گلستان» اظهار نظر شده است .
این نسخه ها که بر شمردیم در مائه هشتم نوشته شده و غیر از اینها نسخه هایی دیگر در اختیار ما بوده که اختیار و صحت آنها نیز قابل توجه و از آن جمله است :
«کلیات» خطی که ماده تاریخ کتابت آن «اخیر الکلام» است (923 هجری.)
«کلیات» خطی که در سال هزارم هجری نوشته شده است .
«بوستان» به خط سلطانی علی مشهد کتاب . و این سه نسخه نیز از کتابخانه آقای حاج حسین آقا ملک می باشد .
نسخه گراور شده «بوستان» به خط میرعماد معروف .
گذشته از این ها بیش از ده نسخه خطی و چاپی معتبر (چاپ تبریز و طهران و هندوستان) در دسترس ما بوده و در مواقع لازم از مراجعه و مطالعه آنها کوتاهی نشده است.
***
از مراجعه دقیق به این نسخه ها چنین استنباط می شود که در آغاز که شیخ اجل «بوستان» را سروده نسخه هایی از آن استنساخ کرده اندو انتشار یافته ،سپس خود او در این کتاب تجدید نظر فرموده و بعضی اشعار و کلمات را تغییر و تبدیل داده است ، و چنین می نماید که نسخه های قدیمی معتبر که در دست ماست (گذشته از اختلافات جزئی که از تصرفات کتاب است) از روی دو نسخه اصلی استنساخ شده ، با فرض این که نسخه دومی «بوستان» پس از تجدید نظر شیخ بزرگوار انتشار یافته باشد و نسخه لرد گریوی و نسخه آقای دکتر لقمان ادهم نماینده این دو تحریر «بوستان» می توانند بودو اگر آنها را اصل و در دو طرف قرار دهیم بیشتر می توانند بود و اگر آنها را اصل و در دو طرف قرار دهیم بیشتر نسخه های دیگر با یکی از این دو نسخه موافقت دارند.و این احتمال که اختلافات مهمی که در نسخه های «بوستان» دیده می شود غالباً از تصرف خود شیخ باشد این فکر را نیز تولید می کند که شاید در «گلستان» نیز چنین واقع شده و بعضی از اختلافات که در نسخه های کهنه معتبر آن کتاب دیده می شود به دست خود شیخ صورت گرفته باشد .
***
در خاتمه با کمال مسرت اظهار می شود که در تهیه این نسخه نیز آقای حبیب یغمایی که در مقدمه «گلستان» شرح مساعی ایشان را متذکر شده ایم با اینجانب دستیاری به سزایی کرده واز تحمل هیچگونه زحمت و اهتمامی در این راه دریغ ننمودند ، و به علاوه فهرست حکایات و اساسی اعلام و جدولی از لغات و جملات «بوستان» نیز تهیه نمودند که محض مزید فائده کتاب به آخر آن ملحق ساخته ایم .
امتنان اینجانب از آقای حبیب یغمایی و همچنین از معارف پرورانی که نسخه های گرانبهای خود را در اختیار ما گذاشتند و ما را به انجام این کار موفق کردند وظیفه ای است که با کمال خرسندی ادا می کنیم .
محمدعلی فروغی
دیماه 1316
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خداوند جان آفرین
خداوند بخشنده دستگیر
عزیزی که هرکر درش سربتافت
سر پادشاهان گردن فراز
نه گردنکشان را بگیرد بفور
وگر خشم گیرد ز کردار زشت
اگر با پدر جنگ جوید کسی
وگر خویش راضی نباشد ز خویش
وگر بنده چابک نباشد بکار
وگر بر رفیقان نبای شفیق
وگر ترک خدمت کند لشکری
ولیکن خداوند بالا و پست
دو کونش یکی قطره از بحر علم
اَدیم زمین سفره عام اوست
اگر بر جفا پیشه بشتافتی
بری ذاتش از تهمت ضد و جنس
پرستار امرش همه چیز و کس
چنان پهن خوان کرم گسترد
لطیف کرم گستر کارساز
مرو را رسد کبریا و منی
یکی را بسر برنهد تاج بخت
کلاه سعادت یکی بر سرش
گلستان کند آتش بر خلیل
گر آن ست منشور احسان اوست
پس پرده بیند عمل های بد
بتهدید اگر بر کشد تیغ حکم
وگر در دهد یک صلای کرم
به درگاه لطف و بزرگیش بر
فروماندگان را به رحمت قریب
بر احوال نابوده عملش بصیر
به قدرت نگهدار بالا و شیب
نه مستغنی از طاعتش پشت کس
قدیمی نکورکار نیکی پسند
ز مشرق به مغرب مه و آفتاب
زمین از تب لرزه آمد ستوه
دهد نطفه را صورتی چون پری
نهد لعل و پیروزه در صلب سنگ
ز ابر افکندقطره ای سوی یم
از آن قطره لولویِ لالا کند
برو علم یک ذره پوشیده نیست
مهیا کن روزی مار و مور
به امرش وجود از عدم نقش بست
دگر ره به کتم عدم در برد
جهان متفق بر الهیتش
بشر ماورای جلالش نیافت
نه بر اوچ ذاتش پرد مرغ وهم
درین ورطه کشتی فروشد هزار
چه شبها نشستم درین سیر گم
محیط ست علم ملک بر بسیط
نه ادراک در کنه ذاتش رسید
توان در بلاغت به سحبان رسید
که خاصان درین ره فرس رانده اند
نه هر جای مرکب توان تاختن
وگر سالکی محر راز گشت
کسی را درین بزم ساغر دهند
یکی باز را دیده بر دوخت ست
کسی ره سوی گنج قارون نبرد
بمردم درین موج دریای خون
اگر طالبی کاین زمین طی کنی
تامل در آیینه دل کنی
مگر بویی از عشق مستت کند
به پای طلب ره بدانجا بری
بدرد یقین پرده های خیال
دگر مرکب عقل در پویه نیست
درین بحر جز مرد راعی نرفت
کسانی کزین راه برگشته اند
خلاف پیمبر کسی ره گزید
مپندار سعدی که راه صفا
حکیم سخن در زبان آفرین
کریم خطا بخش پوزش پذیر
به هر در که شد هیچ عزت نیافت
به درگاه او بر زمین نیاز
نه عذر آوران را براند بجور
چو باز آمدی ماجرا در نوشت
پدر بی گمان خشم گیرد بسی
چوبیگانگانش براند ز پیش
عزیزش ندارد خداوندگار
به فرسنگ بگریزد از تو رفیق
شود شاه لشکرکش از وی بری
به عصیان دذر رزق بر کس نبست
گنه بیند و پرده پوشد به حلم
برین خوان یغما چه دشمن چه دوس
که از دست قهرش امان یافتی؟
غنی ملکش از طاعت جن و انس
بنی آدم و مرغ و مور و مگس
که سیمرغ در قاف قسمت خورد
که دارای خلقست و دانای راز
که ملکش قدیم ست و ذاتش غنی
یکی را بخاک اندر آرد ز تخت
گلیم شقاوت یکی در برش
گروهی بر آتش برد ز آب نیل
ور این ست توقیع فرمان اوست
همو پرده پوشد به آْای خود{
بمانند کروبیان صم بکم
عزازیل گوید نصیبی برم
بزرگان نهاده برگی ز سر
تضرع کان را به دعوت مجیب
به اسرار نگفته لطفش خبیر
خداوند دیوان روز حسیب
نه بر حرف او جای انگشت کس
به کلک قضا در رحم نقشبند
روان کرد و بنهاد گیتی بر آب
فرو کوفت بر دامنش میخ کوه
که کردست بر آب صورتگری ؟
گل و لعل در شاخ پیروزه رنگ
ز صلب اوفتد نطفه ای در شکم
وزین صورتی سرو بالا کند
که پیدا و پنهان به نزدش یکیست
اگر چند بی دست و پایند و زور
که داند جز او کردن از نیست هست؟
وز آنجا به صحرای محشر برد
فرومانده از کنه ماهیتش
بصر منتهای جمالش نیافت
نه در ذیل وصفش رسد دست فهم
که پیدا نشد تخته ای بر کنار
که دهشت گرفت آستینم که قم
قیاس تو بر وی نگردد محیط
نه فکرت به غور صفاتش رسید
نه در کنه بی چون سبحان رسید
به لا احصی از تک فرومانده اند
که جاها سپر باید انداختن
ببندند بر وی در بازگشت
که داروی بیهوشیش در دهند
یکی دیده ها باز و پر سوخت ست
وگر برد ، ره باز بیرون نبرد
کزو کس نبردست کشتی برون
نخست اسب بازآمدن پی کنی
صفایی به تدریج حاصل کنی
طلبکار عهد الستت کند
وز آنجا به بال محبت پری
نماند سراپرده الا جلال
عنانش بگیرد تحیر که بیست
گم آن شد که دنبال داعی نرفت
برفتند بسیار و سرگشته اند
که هرگز به منزل نخواهد رسید
توان رفت جز بر پی مصطفی
ستایش پیغمبر صلی الله علیه و آله
کریم السجایا جمیل الشیم
امام رسل پیشوای سبیل
شفیع الوری خواجه بعث و نشر
کلیمی که چرخ فلک طور اوست
شفیع مطاع نبی کریم
یتیمی که ناکرده قرآن درست
چو عزمش برآهیخت شمشیر بیم
چو صیتش در افواه دنیا فتاد
به لا قامت لات بشکست خرد
نه از لات و عزی برآورد گرد
شبی بر نشست از فلک برگذشت
چنان گرم در تیه قربت براند
بدو گفت سالار بیت الحرام
چو در دوستی مخلصم یافتی
بگفتا فراتر مجالم نماند
اگر یکسر موی برتر پرم
نماند به عصیان کسی در گرو
چه نعت پسندیده گویم ترا؟
درود ملک بر روان تو باد
نخستین ابوبکر پیر مرید
خردمند عثمان شب زنده دار
خدایا به حق بنی فاطمه
اگر دعوتم رد کنی ور قبول
چه گم گردد ای صدر فرخنده پی
که باشند مشتی گدایان خیل
خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد
بلندآسمان پیش قدرت خجل
تو اصل وجود آمدی از نخست
ندانم کدامین سخن گویمت
ترا عز لولاک تمکین بس ست
چه وصف کند سعدی ناتمام
نبی البرایا شفیع الامم
امین خدا مهبط جبرییل
امام الهدی صدر دیوان حشر
همه نورها پرو نور اوست
قسیم جسیم نسیم وسیم
کتبخانه چند ملت بشست
به معجز میان قمر زد دو نیم
تزلزل در ایوان کسری فتاد
به اعزاز دین آب عزی ببرد
که توریه و انجیل منسوخ کرد
به تمکین و جاه از ملک درگذشت
که بر سدره جبریل ازو باز ماند
که ای حامل وحی برتر خرام
عنانم ز صحبت چرا تافتی؟
بماندم که نیروی بالم نماند
فروغ تجلی بسوزد پرم
که دارد چنین سیدی پیشرو
علیک السلام ای نبی الورا
بر اصحاب و بر پیروان تو باد
عمر پنجه بر پیچ دیو مرید
چهارم علی شاه دلدل سوار
که بر قولم ایمان کنم خاتمه
من و دست و دامان آل رسول
ز قدر رفیعت بدرگاه حی
به مهمان دارالسلامت طفیل
زمین بوس قدر تو جبریل کرد
تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل
دگر هر چه موجود شد فرع تست
که والاتری ز آنچه من گویمت
ثنای تو طه و یس بس ست
علیک الصواه ای نبی السلام
سبب نظم کتاب
در اقصای عالم بگشتم بسی
تمتع به هر گوشه ای یافتم
چو پاکان شیراز خاکی نهاد
تولای مردان این پاک بوم
دریغ آمدم ز آنهمه بوستان
به دل گفتم از مصر قند آورند
مرا گر تهی بود از آن قند دست
نه قندی که مردم بصورت خورند
چو این کاخ دولت بپرداختم
یکی باب عدل ست و تدبیر و رای
دوم باب عشق ست و مستی و شور
سوم باب عشق ست و مستی وشور
چهارم تواضع ،رضا پنجمین
به هفتم در از عالم تربیت
نهم راه توبه است و راه صواب
به روز همایون وسال سعید
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
که در بحر لوء لوء صدف نیز هست
الا ای خردمند پاکیزه خوی
قباگر حریرست و گر پرنیان
تو گر پرنیانی نیابی مجوش
ننازم به سرمایه فضل خویش
شنیدم که در روز امید و بیم
تو نیز ار بدی بینیم در سخن
چو بینی پسند آیدت از هزار
همانا که در فارس انشاء من
چو بانگ دهل هولم از دور بود
گل آورد سعدی سوی بوستان
چو خرما به شیرینی اندوده پوست
بسر بردم ایام با هر کسی
ز هر خرمنی خوشه ای یافتم
ندیدم که رحمت برین خاک باد
بر انگیختم خاطر از شام و روم
تهیدست رفتن سوی دوستان
بر دوستان ارمغانی برند
سخنهای شیرین تر از قند هست
که ارباب معنی به کاغذ برند
برو ده در از تربیت ساختم
نکهبانی خلق و ترس خدای
که منعم کند فضل حق را سپاس
نه عشقی که بندند بر خود بروز
ششم ذکر مرد قناعت گزین
به هشتم در از شکر بر عافیت
دهم در مناجات و ختم کتاب
به تاریخ فرخ میان دو عید
که پر در شد این نامبردار گنج
هنوز از خجالت به زانو سرم
درخت بلندست در باغ و پست
خردمند نشنیده ام عیبجوی
به ناچار حشوش بپوش
به دریوزه آورده ام دست پیش
بدان را به نیکان ببخشد کریم
به خلق جهان آفرین کار کن
به مردی که دست از تعنت بدار
چو مشک ست بی قیمت اندر ختن
به غیبت درم عیب مستور بود
به شوخی و فلفل به هندوستان
چو بازش کنی استخوانی دروست
مدح ابوبکرن سعدبن زنگی
مرا طبع ازین نوع خواهان نبود
ولی نظم کردی بنام فلان
که سعدی که گوی بلاغت ربود
سزد گر به دورش بنازم چنان
جهانبان دین پرور دادگر
سر سر فرازان و تاج مهان
گر از فتنه آید کسی در پناه
فطوبی لباب کبیت العتیق
ندیدم چنین گنج و ملک و سریر
نیامند برش درناک غمی
طلبکار خیرست امیدوار
کله گوشه بر آسمان برین
گداگر تواضع کند خوی اوست
اگر زیردستی بیفتد چه خاست؟
نه ذکر جمیلش نهان می رود
چنویی خردمند فرخ نژاد
نبینی در ایام او رنجه ای
کس این رسم و ترتیب و آیین ندید
از آن پیش حق پایگاهش قوی ست
چنان سایه گسترده بر عالمی
همه وقت مردم ز جور زمان
در ایام عدل تو ای شهریار
به عهد تو می بینم آرام خلق
هم از بخت فرخنده فرجام تست
که تا بر فلک ماه وخورشید هست
ملوک ار نکونامی اندوختند
تودر سیرت پادشاهی خویش
سکندر به دیوار رویین و سنگ
ترا سد یاجوج کفر از زرست
زبان آوری کاندرین امن و داد
زهی بحر بخشایش و کان جود
برون بیم اوصاف شاه از حساب
گر آنجمله را سعدی انشا کند
فروماندم از شکر چندین کرم
جهانت به کام و فلک یار باد
بلند اخترت عالم افروخته
غم از گردش روزگارت مباد
که بر خاطر پادشاهان غمی
دل و کشورت جمع و معمور باد
تنت باد پیوسته چون دین درست
درونت به تایید حق شاد باد
جهان آفرین بر تو رحمت کناد
همینت بس از کردگار مجید
نرفت از جهان سعد زنگی بدرد
عجب نیست این فرع از اصل پاک
خدایا بر آن تربت نامدار
گر از سعد زنگی مثل ماند یاد
سر مدحت پادشاهان نبود
مگر باز گویند صاحبدلان
در ایام بوبکربن سعد بود
که سید به دوران نوشین روان
نیامد چو بوبکر بعد از عمر
به دوران عدلش بناز ای جهان
ندارد جزین کشور آرامگاه
حوالیه من کل فج عمیق
که وقفست بر طفل و درویشو پیر
که ننهاد بر خاطرش مرهمی
خدایا امیدی که دارد برآر
هنوز از تواضع سرش بر زمین
زگردن فرازان تواضح نکوست
زبر دست افتاده مرد خداست
که صیت کرم در جهان می رود
ندارد جهان تا جهان ست یاد
که نالد ز بیداد سرپنجه ای
فریدون با آن شکوه این ندید
کهدست ضعیفانبه جاهش قویست
که زالی نیندیشد از رستمی
بنالند و از گردش آسمان
ندارد شکایت کس از روزگار
پس از تو ندانم سرانجام خلق
که تاریخ سعدی در ایام تست
درین دفترت ذکر جاوید هست
ز پیشینگان سیرت آموختند
سبق بردی از پادشاهان پیش
بکرد از جخان راه یاجوج تنگ
نه رویین چون دیوار اسکندرست
سپاست نگوید زبانش مباد
که مستظهرند از وجودت وجود
نگنجد درین تنگ میدان کتاب
مگر دفتری دیگر املا کند
همان به که دست دعا گسترم
جهان آفرینت نگهدار باد
زوال اختر دشمنت سوخته
وز اندیشه بر دل غبارت مباد
پریشان کند خاطر عالمی
ز ملکت پراکندگی دور باد
بد اندیش را دل چو تدبیر سست
دل و دین و اقلیمت آباد باد
دگر هر چه گویم فسانست و باد
که توفیق خیرت بود بر مزید
که چون تو خلف نامبردار کرد
کهجانش براوجستوجسمش بهخاک
به فضلت که باران رحمت ببار
فلک یاور سعد بوبکر باد
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 248 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلودمقاله بوستان سعیدی ( متن کامل )