از لابه لای این همه قیل و قال تاریخی، آن چه اهمیت فراوان دارد و نمی توان از ذکر آن پرهیز کرد، نقشی است که اسلاف لایه هایی از روشنفکران ایران (به تعبیر خودشان روشنفکران دینی) در شکست مشروطه و ابتر ماندن فرآیند توسعه و مدرنیزاسیون در ایران ایفا کردند. به باور من اهمیت این انسان های دوزیست در سترون کردن جنبش های تحول خواه و نوجوی وطنی، به مراتب از مهندسان مسلمان جوانی که نیکفر تصویر کرده است، بیشتر است ...
اخبار روز: http://www.iran-chabar.de/
سهشنبه ۴ بهمن ۱٣٨۴ - ۲۴ ژانویه ۲۰۰۶
در مفهوم توسعه
در انگاره ی سیستم ها، فرآیند توسعه با تفکیک و تمایز زیرسیستم ها و نیز خودبسندگی در آن ها تعریف و مشخص می شود. به عبارت دیگر، توسعه فرآیندی است که چنانچه در تقدیر تاریخی جامعه ای بگنجد، می تواند به تفکیک و تمایز پهنه های مختلف جامعه (هم چون پهنه ی قدرت، فرهنگ، هنر، ورزش، اقتصاد، دین، دانش، ... و دست آخر پهنه ی زندگی فردی) و نیز استقلال آن ها بینجامد. در این چشم انداز، توسعه مفهومی مثبت و مدرن است که از طریق تولید و انباشت اطلاعات (عقلانیت تکنولوژیک و عقلانیت دمکراتیک) عمل می کند و می تواند از طریق تحول در سیستم (ارگانیزه شدن، خودبسندگی و مینیاتوریزه شدن)، به پیشرفت و کارآمدتر شدن آن کمک کند.
برخی توسعه را به درون زا و برون زا تقسیم کرده اند و به نظر، منظورشان این است که در توسعه ی درون زا فرآیند توسعه در و از درون خود جامعه شروع می شود، و چنان چه غیر از این باشد، توسعه برون زا خواهد بود. در تکمیل این ادعا به مدل هایی هم چون کره ی جنوبی، تایوان و هنگ کنگ به عنوان نمونه هایی از فرآیند توسعه ی برون زا و به مدل هایی چون امریکا، انگلیس و هند به عنوان نمونه هایی از توسعه ی درون زا اشاره می شود.
اما در عین حال می توانیم توسعه را به توسعه ی فعال یا پیشرو و توسعه ی غیر فعال یا پس رو نیز تقسیم کنیم. در این ترمینولوژی، منظورمان از توسعه ی پیشرو آن است که فرآیند توسعه بدون وجود یک، یا چند "دیگری" توسعه یافته (الگو) در حال تجربه است، در حالی که در توسعه ی پس رو، یک یا چند دیگری توسعه یافته وجود دارد. مدل هایی چون امریکا و اروپا نمونه های از توسعه ی پیش رو هستند و مدل هایی چون کره ی جنوبی و هند نمونه های از توسعه ی پس رو.
با این دو تعریف و به کمک انگاره ی سیستم ها، فرآیندهای توسعه را در پهنه های مختلف می توان به ۴ دسته ی متمایز تقسیم و تفکیک کرد:
۱- فرآیندهای توسعه ی درون زا و پیش رو.
۲- فرآیندهای توسعه ی درون زا و پس رو.
۳- فرآیندهای توسعه ی برون زا و پیش رو.
۴- فرآیندهای توسعه ی برون زا و پس رو.
از این منظر به باور من، کشورهای (سیستم ها) مختلف در پهنه ها (زیرسیستم ها) ی مختلف از مدل های توسعه ای متفاوتی ممکن است برخوردار باشند. برای مثال و به طور مشخص پهنه ی ورزش ? به ویژه فوتبال- در کشورهای در حال توسعه یا توسعه نایافته - و حتی بسیار فقیر ? ممکن است از شرایط بسیار متفاوتی نسبت به دیگر پهنه ها برخوردار باشد، که یکی از دلایل آن به احتمال، می تواند امکان بیشتر و آسان تر اعمال استاندارهای جهانی بر این پهنه ها باشد. در مقایسه با زیر سیستم ورزش، زیر سیستم های دیگر، به علت نبود استانداردهای جهانی (زیر سیستم دین و زیر سیستم آموزش و پرورش)، یا کمبود این استانداردها (زیر سیستم قدرت)، یا وجود مشکلات فراوان برای اعمال آن ها (زیر سیستم حقوق و زیر سیستم قدرت) از توسعه کمتری برخورداند(۱).
توسعه در ایران
به باور من، روند مدرنیزاسیون و فرآیندهای توسعه ای که ایران تا کنون در پهنه های مختلف تجربه کرده است، با وجود قیل و قال ها خسته کننده و حتی خودستایی های تهوع آوری که برخی ملی گراها و سنتی ها در پی آنند، توسعه ای برون زا و پس رو بوده است. به عبارت دیگر، ایران در فرآیند توسعه جهانی، کشوری حاشیه ای به حساب می آید، از این رو، مدرنیزاسیون و توسعه، در پهنه های مختلف، همواره به طور مستقیم یا غیر مستقیم در سایه و پیرو گفتمان های مسلط مرکز شکل گرفته است. این گزاره هم در مورد جریان های چپ و لیبرال ایرانی صادق است، که به طور مستقیم اما با تاخیری قابل درک انعکاس گفتمان غالب مرکز بوده اند، و هم در مورد جریان های مذهبی و ملی گرا، که واکنشی انفعالی بوده اند به آن چه در مرکز می گذرد و از این نظر باید آن ها را انعکاس غیر مستقیم گفتمان مرکز به حساب آورد. از این رو، اگر بخواهیم شروع مدرنیزاسیون و توسعه را در ایران به لحاظ تاریخی رصد کنیم، لاجرم باید از زمانی بیاغازیم که من ایرانی نطفه بست و کم کم به خودآگاهی رسید و توانست برای خودش دیگری ای را تعریف کند. به عبارت دیگر، ما وقتی توانستیم به عنوان یک ایرانی خودمان را تعریف کنیم، که احساس کردیم دیگری ای وجود دارد، دیگری هم چون روس، عثمانی، انگلیس، آلمان، امریکا و ..
چنین اتفاقی در واقع زمانی افتاد که رشد رسانه ها به واسطه ی توسعه ی جهانی به حدی رسید که بتواند تصویر دیگری را برای جمعیت قابل ملاحظه ای از ایرانیان قابل تصور کند. بنابر این می توان به گسترش آموزش، گسترش راههای ارتباطی، گسترش ارتباط با کشورهای دیگر برای تجارت، کار، تحصیل و سیاحت، گسترش رسانه ها جمعی و ... اشاره کرد.
به نظر می رسد تاریخ ایران با ورود اسلام به ایران از متن و مرکز جهان به حاشیه ی منتقل شد (ایران در حاشیه ی جهان اسلام) و نیز به نظر می رسد این تقدیر تیره با شروع تجربه مدرنیته در غرب تیره تر شد و ایران در آینه ی دیگری قدرتمند تازه ای به عنوان یک کشور حاشیه ای تثبیت شد. به باور من تحلیل راه هایی که ایران پس از ورد اسلام به ایران پیمود، راه هایی که با ورود جهان به مدرنیته در ایران تجربه شد و راه هایی که ایران می بایست در آینده طی کند و به ناچار طی نیز خواهد کرد، همه و همه در گرو درک دقیق و شفاف این موقعیت حاشیه ای است. موقعیتی که روانشناسی ویژه ای نیز برای ایرانیان رقم زدهاست. ترکیبی دردناک از احساس حقارت و گرایشات نارسیستیک که اوج آن را در بنیادگراها و ناسیونالیست های وطنی می توان دید.
این که ما چه بوده ایم؟ و چرا؟ یا این که دیگری ما که بود ؟ و چرا؟ تقدیر ما - به مفهوم عمیق کلمه ? است! اگر منظورمان از این سوال ها این باشد که چه عواملی یا دلایلی در این سرنوشت دخالت داشته اند و چگونه؟ البته همیشه امکان گفت و گو وجود دارد و این گفت و گوها نتایج میمونی هم در برخواهد داشت. اما اگر منظورمان این باشد که چه کسی مقصر است؟ به بی راهه رفته ایم، هرچند، ممکن است این سوال ها به بگو مگوهای بسیاری بینجامد.
آسیب شناسی توسعه در ایران
به باور من کلید توسعه زمانی در کشور ما زده شد که ایرانی ها توانستند خود را با چندین دیگری توسعه یافته تعریف کنند. به همین دلیل ساده موانع توسعه در ایران هم عام بوده است و هم خاص. موانع عام توسعه، همان موانعی هستند که هر فرآیند توسعه ای به ناچار با آن ها روبه رو خواهد شد، مثل تقابل نهادهای سنتی و مدرن یا تقابل نسل ها. اما موانع خاص توسعه، موانعی هستند که برحسب شرایط ممکن است بر یک فرآیند توسعه عارض شوند، مثل بحران هویت، غرب گرایی یا غرب ستیزی، که ویژه ی جامعه هایی است که توسعه را به صورت پس رو تجربه می کنند.
در آسیب شناسی توسعه نایافتگی در جوامعی مثل ایران به چند نکته ی کلیدی باید اشاره داشت:
یکم: در آسیب شناسی توسعه نایافتگی، انگشت اتهام می تواند از بالا تا پایین هرم اجتماعی (یا هرم دانش که معادل آن است) حرکت کند. زیرا در این چشم انداز، هم در برش های بالایی هرم (تولید کنندگان اطلاعات) ، هم در برش های میانی (تبدیل کنندگان اطلاعات به کالا) و هم در برش های پایینی آن ( مصرف کنندگان کالا) مشکلات جدی متعددی قابل ردیابی و وارسی است، هرچند که سهم لایه های فوقانی هرم اجتماعی در کشوری مثل ایران که همواره توسعه را به اکراه و از سرناچاری و گونه ی پس روانه تجربه کرده است، بسیار بیشتر به نظر می رسد. به عنوان مثال می توان به جنبش مشروطه اشاره کرد، جنبشی که برای برپایی عدالت خانه، برچیدن نابرابری ها و ممتازیت ها شروع شد و با مجاهدت های بسیاری همراه بود، و جان ها ی پاک و بی قرار بسیاری را به قربانی برد، اما سرانجام همه چیز با گنجاندن اصل دوم در متمم قانون اساسی که موسوم به اصل تراز بود، به باد رفت و ممتازیت ها و نابرابری ها از دری دیگر وارد شدند و ملی شدن قانون را ابتر و بی نتیجه کردند(۲). و فراموش نباید کرد که این خطای شناخت شناسانه خبرگان مشروطه بود! همچنین می توان به جنبش ملی کردن صنعت نفت اشاره کرد که در اساس پدیده ای ملی و افتخارآفرین بود و می توانست به عنوان فرصت و اهرمی برای توسعه بکار رود، در حالی با که ندانم کاری خبرگان ملت به تهدیدی آشکار برای توسعه تبدیل شد. زیرا رویای شیرین ملی کردن صنعت نفت به کابوس تلخ دولتی شدن صنعت نفت انجامید و به این ترتیب یکی موانع مهم توسعه در ایران رقم خورد. و نیز به عنوان مثال دیگر، می توان به انقلاب بهمن ۵۷ اشاره کرد که با طراحی یک قانون اساسی ناپخته و عجیب توسط نخبگان انقلاب رویاهای این مردم بر باد رفت(۳)!
دوم: نقد دیگری که در آسیب شناسی توسعه در ایران وارد است، زیر عنوان توسعه نامتوازن قابل طرح است. در این رویکرد نیز سهم برش های بالایی هرم اجتماعی به مراتب بیشتر از دیگران است. برای مثال روشن فکران ما در پهنه ی سکس و گفتمان سکسوالیته به شدت محافظه کارند و تلاش می کنند که تا آن جا که ممکن است از این پهنه نگذرند، یا اگر گذشتند پاک دامن بگذرند. این در حالی است که از یک طرف سکسولایزم (در کنار اومانیزم و سکولاریزم) یکی از ارکان مهم مدرنیته است و از طرف دیگر یکی از اصلی ترین خاک ریزهای سنت در این پهنه برپا شده است و این پهنه قربان گاه جان های بسیاری است. به نظر می رسد هرگاه چالش و جدال سنت و مدرنیته به لحظه های حساس و سرنوشت ساز خود نزدیک می شود، سنت گراها و کهنه خوها به درایت و تجربه دریافته اند که باید نبرد را به سنگر آخر که مزیت نسبی فراوانی برای آن ها دارد بکشانند. ادبیات روشنفکری ما سرشار از ایما و اشاره در نقد استبداد سیاسی است در حالی که استبداد اجتماعی، فرهنگی و دینی اکثریت و نیز استبداد درون که بازتاب درونی شده ی استبدادهای بیرونی است به حال خود رها شده اند. از همین روست که درمذهب، اخلاق، عرفان و ادبیات ما خودفرمانفرمایی به شدت مورد نکوهش قرار می گیرد و به این ترتیب آدمیان برای قرار گرفتن در چمبره ی استبداد بیرون، آماده و پروار می شوند. به عبارت دیگر آنچه در بیرون می گذرد ادامه ی همان چیزی است که در درون آدمیان می گذرد.
بسیاری از روشن فکران ما انگار روشن فکری را فقط در در افتادن با نظام حاکم معادل می دانند و این گرایش آن چنان قوی و شدید بوده است که حتی در جدال نظام به نسبت مترقی حاکم با جریان های سنتی و ماقبل مدرن به سمت دفاع از جریان های ماقبل مدرن گرایش داشتند. بررسی ادبیات داستانی ایران در دهه های گذشته و نیز عملکرد روشن فکران در انقلاب بهمن ۵۷ به روشنی این ادعا را تایید می کند(۴).
درک مدرنیته در قاموس بنیان گذاران بنام آن در غرب (مارکس، فروید، داروین، نیچه و اینشتین) به روشنی نشان می دهد که هیچ یک در پهنه ی قدرت و سیاست فعال نبوده اند، بلکه همه تلاششان رهایی آدمیان از چنگ استبدادهای درون و استبدادهای اجتماعی، فرهنگی و دینی اکثریت است. به تعبیر دقیق کلمه، توسعه در پهنه ی قدرت و توزیع آزادی برای کشورهایی که توسعه را درون زا و پیش رو تجربه کرده اند، همواره به گونه ای پس روانه و به دنبال انباشت کافی "سرمایه های اجتماعی" تجربه شده است.
سوم: به نظر می رسد، به دلایل روشن تاریخی که از عوامل گریزناپذیر جامعه شناختی تغذیه می شوند، جامعه های مثل ایران که از بضایت و امکانات لازم برای توسعه ی درون زا و پیش رو بی بهره اند، یعنی سرمایه اجتماعی و فرهنگی لازم برای چنین تحولاتی را ندارند، چنانچه بخواهند - که به اجبار می خواهند ? توسعه را تجربه کنند، لابد باید از مدل های توسعه برون زا پیروی کنند و مشکل هم به طور دقیق همین جاست. زیرا برش های بالایی هرم دانش، که از توان لازم برای تولید اطلاعات محروم و بی بهره است، حاضر نیست به این بی بهره گی و ناکارآمدی اعتراف کند و آن را و "دیگری" خود را شجاعانه بپذیرد. این اندیشمندان، که بیشتر کسانی را شامل می شود که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم از منابع سنتی تغذیه می شوند و از احساس حقارتی عمیق رنج می برند(۵) به صورت جبرانی و تدافعی به گفت و گوهای فرسایشی و طولانی در برابر دیگری خود- که تولید کنندگان اطلاعات در کشورهای توسعه یافته اند - دست می زنند و هم چون سد محکمی در برابر اندیشمندانی صف آرایی می کنند که این حقیقت تاریخی را کشف و متواضعانه، واقع بینانه، هوشیارانه و بزرگوارانه به آن اعتراف داشته اند. این گفت و گوهای انتهاری به شهادت تاریخ بسیار پرهزینه و بی حاصل بوده است، هرچند برای تعمید خود از واژه هایی بسیار صمیمی اما پوچ، چون بازگشت به خویش، احیاگری، اصلاح گری، نواندیشی، بومی گرایی، ملی گرایی و ... گشاده دستانه استفاده برده است.
به طور معمول، همواره برش های زیرین هرم اجتماعی در ابتدای کار با این جریان هم سو و هم دل بوده است، اما خیلی زود از این گفت و گوهای بی حاصل و عصبیت های قومی خسته شده و به متقاضیان گریبان چاک محصولات مدرن تبدیل می شود. کافی است سری به بازارهای ایران و سوپرمارکت های فرهنگی و هنری بزنید، تا مبهوت شوید! به ویژه، اگر بتوانید این اقبال خیره کننده را با توصیه ها فرهنگی و نسخه های تاریخی جریان مخالف مقایسه کنید، آن گاه می توانید دریابید عمق کینه ی جریان های سنتی از فرآیندهای توسعه و مدرنیزاسیون تا کجاست. آن چه به واقع و در عمل توانسته است این مقاومت مازوخیستی در برابر توسعه را بشکند و جریان های سنتی، گذشته گرا و کهنه خو را به ناچار و به گونه ی انفعالی و پس روانه به سمت توسعه و آشتی ریاکارانه با محصولات مدرن بکشاند، همین اقبال خرد کننده ی برش های زیرین اجتماعی است که عرصه را برای اندیشمندان کهنه خو و تنگ نظر، تنگ کرده و ادامه چانه زنی را برایشان غیرممکن ساخته است. به نظر می رسد این پذیرش، باکمال تاسف از سر اکراه، ریاکارانه و انفعالی است و از همین جاست که راز یکصد سال در جازنی و ایستایی خواست ها، شعارها و رویاهای مردم ایران قابل درک می شود.
واقعیت آن است که جدال بین نو و کهنه - به طور عام - یکی از جدال های عمیق و همیشه زنده ی اجتماعی است، از این منظر جامعه های مختلف روی طیفی قرار می گیرند که در یک سویه، نیم عمر اطلاعات به شدت بالاست (به علت انفجار اطلاعات، که نیم عمر اطلاعات را به کسری از ثانیه تبدیل کرده است) و در دیگر سو، نیم عمر اطلاعات بسیار پایین است. به جامعه هایی که در سویه ای از این طیف قرار دارند که نیم عمر اطلاعات بالاست، یعنی غلبه با کهنگی و کهنه خویی است می توان جامعه های سنتی گفت و به صورت وارونه، به جامعه هایی که در دیگر سوی قرار دارند و در آن ها غلبه با تازه گی و نوجویی است، می توان جامعه های مدرن گفت(۶). به طور خاص از وقتی که جدال بین نو و کهنه در اروپا و با ظهور اندیشه ها و فلسفه های تازه به فرآیند صنعتی شدن انجامید، جدال سنت و مدرنیته کلید خورد. با فرآیند صنعتی شدن و تولید انبوه، انگاره ی پیشرفت قوت گرفت، امکان سهیم شدن بیش تر و گسترده تر لایه های زیرین اجتماع از تحولات مدرن فراهم آمد و به این ترتیب انرژی لازم برای ادامه ی این فرآیند و امیدواری به آینده روز به روز بیشتر و بیشتر شد. جدال بین نو و کهنه اما برای ما که در حاشیه قرار داریم و توسعه ای انفعالی و تبعی را دنبال می کنیم، به عبارت دقیق کلمه قوز بالا قوز است! یعنی ما برای نوشدن هم باید بهای مقاومت کهنه را بپردازیم هم بهای مقابله با احساس حقارت ناشی از حضور دیگری را. به عبارت دیگر سنت گرایی در جامعه هایی چون ما این فرصت را پیدا می کند که در خاک ریزهای متعدد و خطوط چند لایه، در برابر جریان های نو و مدرن صف آرایی کند، که عدم توجه به آن می تواند رصدهای تاریخی و اندیشگی ما را آشفته و کم مایه سازد.
اولین خاک ریز همان چالش نو و کهنه است و این که آدمیان میان مایه و نیز کسانی که از وضعیت موجود سود می برند، میل به سکون و سکوت دارند و از پرداختن هزینه های لازم برای ماجراجویی و تحول بیمناکند. دومین خاک ریز می تواند این باشد که این میل خود را با پوشش های قدسی بیاراید و به این ترتیب امکان چون چرا کردن در مورد خود را پر هزینه تر کند. این خاک ریزها به صورت کم و زیاد در تمامی جامعه های انسانی قابل مشاهده اند، در حالی که در جامعه های حاشیه ای، یعنی جامعه هایی که مدرنیته یا توسعه را به صورت تبعی و انفعالی تجربه می کنند، جبهه ی سنت از خاک ریزهای ستبر دیگری نیز بهره می برد که آن را می توان در عنوان کلی "دیگرستیزی" نشان داد. دیگرستیزان به واسطه ی بودن در حاشیه، از احساس حقارتی عمیق رنج می برند و به همین دلیل نه تنها به دیگرستیزی می رسند، بلکه به جهت عمق کینه و حقارتی که تجربه می کنند به غرب ستیزی، نوستیزی و حتی علم ستیزی نیز ممکن است کشیده شوند.
از این رو به باور من، مساله ارتجاع در ایران جدی تر از آن است که بتوانیم همچون محمد رضا نیکفر جریان های کهنه خو و سرگردان در دوگانه ی بنیادگرایی ? آنارشیسم را به صرف استفاده از تکنیک ها و ابزارهای مدرن، مدرن تلقی کنیم(۷). اینکه جریان های اسلام گرای معطوف به قدرت را به واسطه ی تلاششان برای مسلح شدن به تسلیحات اتمی و در خدمت گرفتن سلاح های کشتار جمعی مدرن بنامیم، همان قدر غیر قابل فهم است که بخواهیم آیت الله ها را به واسطه ی استفاده از ماشین حساب و کامپیوتر در حساب رسی به وجوهات دریافتی شان، یا جریان طالبان در افغانستان را به خاطر استفاده از ماشین های کولردار مدل روز، مدرن تلقی کنیم. لابد همین تلقی است که برخی از سیاست گزاران حوزه ی علمیه ی قم را تشویق کرده است تا محیط های آموزشی و درسی طلبه ها را که هنوز در چمبره ی گزاره های ارسطویی و افلاطونی گرفتارند، لبریز از سخت افزارها و نرم افزارهای رنگارنگ مد روز کنند و رویاهای پر طمطراقی هم چون "جنبش نرم افزاری" را بپزند.
موانع توسعه و نقش اسلام گراها
نه تنها با مدرن تلقی کردن سویه ی راست مذهبی، مشکل تحلیل فرآیندهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در جوامعی مثل جامعه ی ایران حل نخواهد شد، بلکه به طور وارونه، اگر بتوانیم از بالماسکه ی زبانی ای که سویه ی چپ مذهبی به راه انداخته است در گذریم و آن ها را هم مثل نیایشان سنتی و ماقبل مدرن به حساب آوریم، آن وقت می توانیم به راز درجازنی ایرانیان در شعارها و خواست هایشان پی ببریم. به باور من مذهبی ها هر خوانشی که از مذهب داشته باشند بدیل یکدیگر نیستند، بلکه ادامه ی یکدیگرند، به عبارت دیگر مذهبی ها مثل جعبه ابزاریند که متناسب با شرایط، چینش و ترکیب خاصی را به میدان می فرستند. این تاکتیک که به صورت ناخودآگاه و گاهی نیز خودآگاه دنبال می شود، با ردیابی بازی های آن ها در قرن گذشته در کشور و سنت دینی ای که متعلق به ماست و نیز در در دیگر کشورها و سنت ها، به خوبی قابل مطالعه و درک است.
با ورود هر جبهه ی تازه ای از مدرنیته، اسلام گراها جاروجنجال به پا می کنند. با این تفاوت که اول منتها علیه سمت راست پا به میدان می گذارد و دست آخر منتها علیه سمت چپ. ماقبل مدرنترین جریان ها معرکه گیری را با این شعار می آغازند که: این محصولات با اسلام ناسازگار است. این چیزها دین، ناموس و همه ی داشته های ما را به باد خواهد داد. ما به این چیزها احتیاج نداریم. اسلام دین کاملی است و هیچ کمبودی ندارد و...
اگر این تاکتیک موثر باشد که به طور معمول نیست (زیرا تاریخ به جلو می رود و زمان از حرکت باز نمی ایستد)، آن هنگام آرام آرام و گام به گام نیروهای کمتر ماقبل مدرن به معرکه می رسند و همان حرف ها را، البته با ادبیاتی دیگر سرمی دهند: اسلام دین کاملی است. این چیزها در اسلام بوده است و فقط مسلمان ها کوتاهی کرده اند و به آن ها توجه نکرده اند و ...
راز این که این جریان ها دوسوی یک طیفند و دغدغه ی مشترکی دارند و همچون دو لبه ی یک انبر عمل می کنند، به خوبی از فحوای کلام آن ها پیداست. تفاوت خیلی اندک است. سرتا سر این طیف به صورت پیشینی ایمان دارد که اسلام کامل است، ناچار هر چه خطا و ناصواب به نظر برسد، نباید در اسلام باشد و باید از تاریخ و متن خارج شود. تفاوت برش های مختلف این طیف در داشته های دیگر آن هاست. برای مثال اگر فقیهی پیدا شود که به دانش روانشناسی هم چنان که روانشناسان می اندیشند و باور دارند، آشنا شود، خیلی راحت می توان انتظار داشت که خوانش این فقیه از دین به گونه ای باشد که قصاص و اعدام را برنتابد. روشن است مشکل دین داری نیست، مشکل بی دانشی و فقر اندیشه است، اما واقعیت آن است که دیندارها، به ویژه، در تارک هرم اجتماعی، زمینه ها و انگاره های لازم برای نهادینه کردن این بی دانشی را فراهم می آورند. به طور اخص مشکل کسانی اند که قادر نیستند به درک چرایی و چگونگی گسست سنت از مدرنیته پی ببرند. زیرا به نظر می رسد در جوامعی که توسعه را به صورت برون زا و پس رو تجربه می کنند به ناچار بین سنت و مدرنیته گسست حاکم است. این ناتوانی در کنار رویای شیرین کودکی و ایمان پیشینی ای که مذهبی ها دارند، مذهبی ها را در بازی با کلمات و مونتاژ تاریخ چیره دست و ورزیده ساخته است، به گونه ای که خیلی راحت می توانند هر پدیده ای را ضد دین و یا عین دین تلقی کنند. مذهبی ها کافی است پدیده ای را خوب و صواب بداند، در آن صورت آن چیز به طور خودکار دینی خواهد بود، و به طور وارونه، چنانچه چیزی را ناصواب تشخیص دهند، آن پدیده به طور خودکار غیردینی تلقی خواهد شد(۸). در این صورت تنها یک مشکل کوچک وجود دارد! چه میزان زمان باید صرف شود، چه جان های پاکی باید قربانی شوند و چه هزینه هایی باید پرداخته شود تا مذهبی درک کنند چه چیزی خوب است و چه چیزی بد؟!
تازه اگر از این گردنه بتوانیم عبور کنیم در آن صورت با این ادعای اسلام گراهای نو و کهنه چه باید بکنیم که - با اشاره به برخی از آیات قرآن که مسلمانان را به جمع آوری نیرو و دستیابی به قدرت فراخوانده است - تلاش دارند اسلام را در اساس پدیده ای مدرن به حساب بیاورند!
اگر کسی در دام چاله های زبانی گرفتار شده باشد یا به خطا کردن در بازی های زبانی خو کرده باشد، خیلی راحت می تواند ادعا کند که بله، به واقع هم الگوی اسلام نسبت به الگوهای پیش از خود مدرن بوده است! اما روشن است که منظور ما از مدرن، آن چیزی نیست که از واژه ی مدرن به مدد فقه لغت و گرایشات ذات گرایانه استنباط می شود، بلکه منظور، تعریفی است که به صورت قراردادی و البته با نیم نگاهی به تاریخ شکل گرفته است. تاریخی که در پهنه ی اقتصاد با مارکس، در پهنه ی زیست شناسی با داروین، در پهنه ی روانشناسی با فروید، در پهنه ی فیزیک با انیشتین و در پهنه ی فلسفه با نیچه شروع شده است. با چنین تلقی از مدرن، روشن است که اسلام گراها را- به واسطه ی سابقه ی طولانی مخالفتی که با تک تک این قله های مرتفع دانش بشری داشته اند ? نمی توان با هیچ چسبی به تاریخ مدرن وصله کرد.
در این تلقی سنتی کسی است که در جدال نو و کهنه دل در گرو کهنگی نهاده است و حاضر است با چنگ و دندان از مرده ریک های سنت محافظت کند. مهم نیست از چه ابزاری استفاده می کند، مهم نیست به چه سطحی از عقلانیت ابزاری رسیده است. مهم آن است که آرمان و رویای سنتی ها در گذشته قرار دارد و آن ها حاضرند برای بازگشت به گذشته ی رمانتیک خود حتی به جنگ دانش بروند.
و نباید فراموش کرد که درک این که محصولات مدرن کدام یک ابزار هستند و کدام یک غیرابزار، در جوامع غیر مدرن بسیار سخت و پرهزینه است و به همین لحاظ اگر در جامعه ای پذیرش ابزارهای تازه پرهزینه و دیرهنگام باشد، می توان آن جوامع را سنتی تلقی کرد. و نباید فراموش کرد که استقبال از کلیه ابزارهای مدرنی که در جوامع سنتی جا افتاده اند، در ابتدای ورودشان به بازار بسیار اندک و ناامید کننده بوده است، همچنان که امروز نیز استقبال از ابزارهای تازه ای هم چون کلونیگ، دمکراسی، حقوق بشر و ... در جوامع سنتی و ذهن های کهنه خو بسیار اندک و ناامید کننده است(۹).
مثل همیشه مخالفین مدرنیسم و ابزارهای تازه، در سنگر نخست، اگر بتوانند تلاش می کنند که شان ابزاری ابزار های تازه را به چالش بکشند. یعنی تلاش می کنند که بگویند: اشتباه نکنید، اینها تنها ابزار نیستند، بلکه در واقع نوعی ایدیولوژی و جهان بینی نیز هستند(۱۰). پس این محصولات جدید برای جامعه ی ما خطرناکند، زیرا با ایدیولوژی و جهان بینی ما تعارض دارند. در سنگر بعدی مخالفین محصولات تازه ادعا خواهند کرد که در اساس پذیرش این محصولات تازه با دین، اخلاق و آرمان های انسانی منافات دارد. وقتی با وجود مخالفت کهنه خوها تاریخ به جلو حرکت کرد و محصولات تازه مزیت نسبی خود را در سوپرمارکت اجتماع در مقایسه با محصولات قدیمی به رخ کشید و تقاضای برای کالاهای جدید رو به فزونی گرفت، نسل دیگری از لشکر کهنه خوها پا به میدان می گذارد و سنگر تازه ای برپا می گردد. این نسل هر آرمانی که داشته باشد پیشوند یا پسوند نواندیش را با خود یدک می کشد، تنها به این دلیل ساده که تلاش دارد اتفاقی را که افتاده (مدرنیته) به نوعی توجیه کند. اینها این گونه استدلال می کنند که: نسل پیشین اشتباه می کرد، می توان از دین، جهان بینی و ایدیولوژی خویش خوانشی داشت که با پذیرش آن ابزارها منافاتی نداشته باشد. البته گاهی ممکن است کمی هم از طمع دهنده های آشنایی چون بومی کردن، ملی کردن، دینی کردن و ... استفاده شود، اما در همان حال این نسل به ظاهر نواندیش و در باطن کهنه خو، باز هم در برابر مدرنیسم و محصولات تازه تر (اتفاقی که در شرف وقوع است) ایستادگی خواهد کرد و اما و اگر می آورد. یک نگاه کوتا به تاریخ یکصد سال اخیر ایران به روشنی ادعای ما را تایید خواهد کرد و نشان خواهد داد که این گرو هیچ گاه نتوانسته است یا نخواسته است گامی خلاقانه و پیش روانه بردارد.
نقش اسلام گراها در سترون کردن جنبش مشروطه
برای نمونه باز هم باید به جنبش مشروطه بر گردیم و از گام بلندی که می رفت برداشه شود تا بستر لازم برای رویش مدرنیته در ایران فراهم شود یاد کنیم. این گام بلند، تحولی بود که با برپایی مجلس شورای ملی به ناچار باید در پهنه ی فقه و قانون پدید می آمد.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 42 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله ایران در حاشیه توسعه نایافتگی و پاسخ های ایرانی