![دانلود کتاب زبان تخصصی زمین شناسی - علیرضا نجف زاده و ناصر ارزانی -پیام نور](../prod-images/742986.jpg)
دانلود کتاب زبان تخصصی زمین شناسی پیام نور
رشته : زمین شناسی
تعداد صفحات : 234
فایل : pdf
دانلود کتاب زبان تخصصی زمین شناسی - علیرضا نجف زاده و ناصر ارزانی -پیام نور
دانلود کتاب زبان تخصصی زمین شناسی پیام نور
رشته : زمین شناسی
تعداد صفحات : 234
فایل : pdf
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 8
زندگینامه
ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو، در ماه تیر یا مرداد سال ۳۸۲ هجری شمسی در روستای قبادیان در بلخ (در استان بلخ در شمال افغانستان) در خانوادهٔ ثروتمندی که ظاهراً به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشتند چشم به جهان گشود.
در آن زمان پنج سال از آغاز سلطنت سلطان محمود غزنوی میگذشت. ناصرخسرو در دوران کودکی با حوادث گوناگون روبرو گشت و برای یک زندگی پرحادثه آماده شد: از جمله جنگهای طولانی سلطان محمود و خشکسالی بی سابقه در خراسان که به محصولات کشاورزان صدمات فراوان زد و نیز شیوع بیماری وبا در این خطه که جان عدهٔ زیادی از مردم را گرفت.
ناصرخسرو از ابتدای جوانی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت و قرآن را از بر کرد. در دربار پادشاهان و امیران از جمله سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی به عنوان مردی ادیب و فاضل به کار دبیری اشتغال ورزید و بعد از شکست غزنویان از سلجوقیان، ناصرخسرو به مرو و به دربار سلیمان چغری بیک، برادر طغرل سلجوقی رفت و در آنجا نیز با عزت و اکرام به حرفه دبیری خود ادامه داد و به دلیل اقامت طولانی در این شهر به ناصرخسرو مروزی شهرت یافت.
وی که به دنبال سرچشمه حقیقت میگشت با پیروان ادیان مختلف از جمله مسلمانان، زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و مانویان به بحث و گفتگو پرداخت و از رهبران دینی آنها در مورد حقیقت هستی پرس و جو کرد. اما از آنچا که به نتیجهای دست نیافت دچار حیرت و سرگردانی شد و برای فرار از این سرگردانی به شراب و میگساری و کامیاریهای دوران جوانی روی آورد.
در سن چهل سالگی شبی در خواب دید که کسی او را میگوید «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر» ناصرخسرو پاسخ داد «حکما چیزی بهتر از این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ببرد» مرد گفت «حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهشی و بی خردی رهنمون باشد. چیزی باید که خرد و هوش را بیفزاید.» ناصرخسرو پرسید «من این از کجا آرم؟» گفت «عاقبت جوینده یابنده بود» و به سمت قبله اشاره کرد. ناصرخسرو در اثر این خواب دچار انقلاب فکری شد، از شراب و همه لذائذ دنیوی دست شست، شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر حج در پیش گرفت. وی مدت هفت سال سرزمینهای گوناگون از قبیل ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیرة العرب، قیروان، تونس، و سودان را سیاحت کرد و سه یا شش سال در پایتخت فاطمیان یعنی مصر اقامت کرد و در آنجا در دوران المستنصر بالله به مذهب اسماعیلی گروید و از مصر سه بار به زیارت کعبه رفت.
ناصر خسرو در سال ۴۴۴ بعداز دریافت عنوان حجت خراسان از طرف المستنصر بالله رهسپار خراسان گردید. او در خراسان و بهخصوص در زادگاهش بلخ اقدام به دعوت مردم به کیش اسماعیلی نمود، اما برخلاف انتظارش مردم آنجا به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند و سرانجام عدهای تحمل او را نیاورده و در تبانی با سلاطین سلجوقیان بر وی شوریده، و از خانه بیرونش کردند. ناصرخسرو از آنجا به مازندران رفت و سپس به نیشابور آمد و چون در هیچ کدام از این شهرها در امان نبود به طور مخفیانه میزیست و سرانجام پس از مدتی دربدری به دعوت امیر علی بن اسد یکی از امیران محلی بدخشان که اسماعیلی بود به بدخشان سفر نمود و بقیهٔ ۲۰ تا ۲۵ سال عمر خود را در یمگان بدخشان سپری کرد.تمام آثار خویش را در بدخشان نوشت و تمام روستاهای بدخشان را گشت. حکیم ناصرخسرو دربین اهالی بدخشان دارای شأن، مقام و منزلت خاصی است تا حدی که مردم او را بهنام «حجت»، «سید شاه ناصر ولی»، «پیر شاه ناصر»، «پیر کامل»، و غیره یاد میکنند. مزار وی در یمگان زیارتگاه است.
شخصیت ناصرخسرو
ناصر خسرو یکی از شاعران و نویسندگان درجه اول ادبیات فارسی است که در فلسفه و حکمت دست داشته، آثار او از گنجینههای ادب و فرهنگ ما محسوب میگردند. او در خداشناسی و دینداری سخت استوار بودهاست، و مناعت طبع، بلندی همت، عزت نفس، صراحت گفتار، و خلوص او از سراسر گفتارش آشکار است. ناصر در یکی از قصاید خویش میگوید که به یمگان افتادنش از بیچارگی و ناتوانی نبوده، او در سخن توانا است، و از سلطان و امیر ترس ندارد، شعر و کلام او سحر حلال است. او شکار هوای نفس نمیشود، او به یمگان از پی مال و منال نیامدهاست و خود یمگان هم جای مال نیست. او بنده روزگار نیست، چرا که بندهٔ آز و نیاز نیست، این آز و نیازند که انسان به درگاه امیر و سلطان میآورند و میمانند. ناصر جهان فرومایه را به پشیزی نمیخرد. (از زبان خود ناصر خسرو). او به آثار منظوم و منثور خویش مینازد، و به علم و دانش خویش فخر میکند، اینکار او گاهی خواننده را وادرا میکند که ناصر به یک شخص خود ستا و مغرور به خودپرست قلمداد کند.
ناصر در سفرنامه رویدادها و قضاها را با بیطرفی و بی غرضی تمام نقل میکند. اما زمانیکه به زادگاهش بلخ میرسد و به امر دعوت به مذهب اسماعیلی مشغول میشود، ملّاها و فقهها سد راه او شده و عوام را علیه او تحریک نموده، خانه و کاشانهاش را بهنام قرمطی، غالی و رافضی به آتش کشیده قصد جانش میکنند، به این سبب در اشعار لحن او اندکی در تغییر میکند، مناعت طبع، بردباری و عزت نفس دارد اما نسبت گرایش به مذهب اسماعیلی و وظیفهای که به وی واگذار شده بود و نیز رویارویی با علمای اهل سنت و با سلجوقیان و خلیفهگان بغداد که مخالفان سرسخت اسماعیلیان بودند، ستیز و پرخاشگری در وی بیدار میشود، به فقیهان و دینآموختگان زمان میتازد و به دفاع از خویشتن میپردازد.
این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید
این فا یل سوالات آزمون درس ناصر خسرو وسنایی کارشناسی ارشد زبان وادبیات فارسی پیام نور در نیمسال اول 92-93 می باشد
لطفا در پایین ازقسمت پردا خت و دانلود فایل را کامل دانلود نمایید.در ضمن یک نسخه
ازفایل پس از خرید به ایمیل شما ارسال خواهد شد.
لطفامنتظرمطالب بیشتر بر روی سایت samane.sellfile.irباشید.باسپاس
خسرو پسر حارث، از خاندانهای معروف قریه قبادیان بود. قبادیان ناحیه ای از نواحی تابعه شهر بلخ در کنار یکی از شاخه های رود جیحون بنا شده بود. خسرو در دیوان والی صاحب شغلی بود و از بزرگان به شمار می رفت او دارای دو پسر بود که پسر دوم او همان ناصر خسرو قبادیانی که در سال 382 دیده به جهان گشود. توجه بیش از حد خسرو به دومین پسرشان ناصر حسادت برادر بزرگتر ابوالفتح را برانگیخت حکومت سامانیان برخراسان و مناطق تحت نفوذ والی خراسان ادامه داشت و خسرو که از عمال سامانیان بود به زندگی خوش و مرفه خودش ادامه می داد.
با گذشت زمان ناصر بزرگ تر و پویاتر می شد و پرسش هایی در ذهن او نقش می بست مانند اینکه: چرا همه حرف من را گوش می کنند؟ ولا غیر ... ابوالفتح برادر بزرگ ناصر به مرور زمان دریافت که پدر و مادرشان نیز او را دوست دارند اما برادرشان برتری هایی نیز نسبت به او دارد.
حروف الفاء عربی – فارسی و اعداد ساده کلمات زیبایی فارسی، اشعار بزرگانی چون رودکی، فردوسی، دقیقی، اسامی مناطق مختلف جهان شناخته شده آنروز، اشکال ساده هندسی و دیگر دانستنی های اولیه، کم کم جای خود را در ذهن آماده ناصر باز می کردند. ناصر در بلخ علاوه بر تکمیل معلومات خود در حساب و هندسه، با علومی چون نجوم، طب، و تا حدودی فلسفه آشنا شد و در حالی که هنوز به 20 سالگی نرسیده بود آماده بازگشتن به قبادیان (زادگاهش) شد
در این هنگام ناصر به درس های متعددی می پرداخت و خود را تا حدودی بی نیاز از حضور مداوم در محضر اساتید معینی می دانست زیرا اصولا در این فکر نبود که به عنوان یک دانشمند یا طبیب یا منجم و یا کاتب و غیره شناخته شود بلکه هدف بازگشتن به زادگاهش قبادیان بود ورود حکیم مزبور که سالم ابوعقار نام داشت برای چند روزی در زندگی تکراری ناصر جوان، تنوعی ایجاد کرد. این دیدار باعث ادامه تحصیل ناصر نزد امام موفق نیشابوری شد.
در مکتب خودسازی
امام موفق نیشابوری، ازنام آوران عرصه تدریس علوم بود و علاوه بر تدریس علوم می کوشید دانش آموختگان مکتبش را به سوی تقوا، خود سازی و عرفان رهنمون باشد. بی گمان، داشتن پدری سرشناس و ثروتمند و همچنین بی نیازی او به وی فرصت می داد تا آنچه را تصور می کند، به زبان آورد و از بیان نظریاتش، هر چند مخالف نظر بزرگان باشد، ترسی نداشته باشد.
ناصر در چنین شرایطی به تحصیل ادامه می داد اما همچنان روحیه رفاه طلبی و ..... در او وجود داشت و این مسئله باعث گشته بود تا وی را از تفکر در عمق مسائل و جدی گرفتن برخی مفاهیم عقلانی و فلسفی باز دارد.
استاد با خواندن شعری از رودکی به تشریح مطالب آن پرداخت اما ناصر مطالب را جالب نمی دانست و پس از پایان بحث شاگردان شروع به سوال نمودند ناصر در این هنگام گفت استاد شما آیا لباس های زمستان وتابستان تان را می سوزانید . استاد گفت این چه ربطی به درس داده شده دارد البته که نه ناصر گفت پس رودکی این دنیا را با دنیای آخرت مقایسه می کند چرا نباید پوشید چرا نباید خورد بخاطر اینکه در آن دنیا نیاز به پوشیدن و خوردن نیست در صورتیکه ماهیت این دو کاملا با هم متفاوت است . شاگردان همه با تعجب به یکدیگر نگاه می کردند سوالاتی از این قبیل باعث گشت که استاد ناصر را از ادامه حضور در این کلاس ها محروم کند ناصر بادلی آزرده ولی با کوله باری از دانش به زادگاهش یعنی قبادیان بازگشت
در مجلس سلطان غزنوی
ناصر به زادگاهش بازگشت و در مجلس ضیافتی که به مناسبت او برگزار شده بود، از معلومات و سایر عقایدش سخن می گفت
او مرتبا به این نکته اشاره می کرد که به علوم دنی و علوم مذهبی علاقه ای ندارد. برهمین اساس صبحت ها بر این محور دور می زد یکی از حضار گفت خدا که خسیس نیست
همه گفتند البته که نه او دوباره ادامه داد پس خداوند قسمت کوچکی از بهشت را به من خواهد داد و من به آن راضی هستم زیرا که خداوند خسیس نیست و بعد از چند لحظه ناصر شروع به خواندن اشعارش می کند
خدایا عرض و طول عالمت را توانی در دل موری کشیدن
نه وسعت در درون مور آری نه از عالم سر موئی بریدن
نهال فتنه ها در دل ها تو کاشتی در آغاز خلایق آفریدن
تو در روز ازل آغاز کردی عقوبت در ابد بایست دیدن
تو گر خلقت نمودی بهر طاعت چرا بایست شیطان آفریدن
سخن بسیار باشد جرائتم نیست نفس از ترس نتوان کشیدن
ندانم در قیامت کار چون است!؟ چو در پای حساب خود رسیدن
کمتر از دو هفته ناصر به خدمت سلطان زمان خویش در آمد. و سعی می کرد با گفتن اشعاری در مدح به شهرت بیشتری دست یابد تصور او این بود چرا وقتی می توان با گذاشتن کلمات کنار یکدیگر به چنان ثروت و شهرتی دست پیدا کرد. چرا از این آسایش دست کشید.
ناصر خسرو، از زمره شعرای جوان به حساب می آمد و زندگی نسبتا مرفه ای را پشت سر می گذاشت در سال 425 ه ق، در حالیکه ناصر برای برخی امور در مرو ساکن بود خبر رسید که پدرش بیمار است ناصر با وجود مشغله بسیار به قبادیان رفت و حال پدر را وخیم دید بعد از چند روز ورود ناصر به قبادیان خسرو زندگی را به درود گفت.در مراسم تشیع جنازه پدر بود که اشعاری از کسائی سروده شده خوانده شد و این ابیات تاثیری شگرف بر روحیه ناصر به جای گذاشت و پیوسته به دنبال کسائی و اطلاعاتی درباره او بود
جنازه تو ندانم کدام حادثه بود که دیده ها همه مصقول کرد و رخ مجروح
از آب دیده چو طوفان نوح شد همه شهر جنازه تو بر آن آب همچو کشتی نوح
ذهن ناصر انباشته از سوالاتی بود که جوابی برای آنها نمی یافت به همین جهت تصمیم گرفت به هندوستان برود پس از چندی ناصر راهی این دیار گشت اما در طی این مدت تغییر سلسله حکومتی صورت گرفت و سلاجقه قدرت را به دست گرفتند ناصر پس از باز گشتن از هندوستان به خدمت سلطان سلاجقه درآمد. با بازگشتن دوباره ناصر به مرو دوباره حس خفته و یا نیمه بیدار پیشین مجددا در وی زنده شد در این ایام ناصر باز به یاد اشعار و افکار کسائی افتاد و مرتب این شعر را به یاد می آورد
جوانی رفت و پنداری بخواهد کرد بدرودم بخواهم سوختن دانم که هم آنجا به پیمودم
به مدحت کردن مخلوق روح خویش فرسودم نکوهش را سزا دارم که جز مخلوق نستودم!!
این نغمه ها مانند بتکی بود که بر روح و جان ناصر فرود می آمد و مانع از آن می شد که بتواند سلاجقه را مدح کند. ناصر هر چه بیشتر تلاش می کرد که سلطان سلاجقه را مدح کند کمتر نتیجه می گرفت
سوالاتی که در ذهن ناصر موج می زد برای لحظه ای ناصر را آرام نمی گذاشت او مرتبا به خاطر این حالات روحی در تب وتاب بود و جوانی برای حس درونی خویش نداشت. ناصر همه چیز داشت زن، فرزند، شغل مناسب و دیوانی و ثروت اما چه چیز سبب پریشان حالی او گشته بود
هیچ پاسخی برای این حالات نمی یافت سرانجام برای فراموش کردن اندوه و پریشانی خودش به جام شراب پناه آورد و مرتب برای اینکه در عالم هوشیاری نباشدپیاله های شراب را خالی و پر می کرد در یکی از همان روزها که ناصر در تلاطم بود پیاله شراب را نوشید و به خواب عمیقی فرو رفت. در عالم خواب رویاهای بسیار از هند، مرو .... دید و مردی نورانی که خطاب به او گفت ای فرزند خسرو تا کی از این شراب می نوشی. شرابی که عقل آدمی را زایل می کند بدان که اگر بهوش باشی بسیار بهتر است
صاحب صدا برای چند بار این جمله را که بدان که اگر بهوش باشی بهتر است تکرار کرد. ناصر سرش را به اطراف می چرخاند تا صاحب صدا را ببیند اما کسی را نمی دید مرتب جملات مرد تکرار می شد و بالاخره ناصر پیرمردی که چهر ه ای نورانی داشت می دید که در برابرش ایستاده و به قبله اشاره می کند
با دیدن این خواب ناصر تصمیم به سفر حج گرفت و استعفای خود را از منصب دیوانی برای سلطان سلاجقه فرستاد و به همراه برادر کوچکترش ابوسعید عازم سفر حج گشت کاروان ناصر به نیشابور رسید شهری که در آن ناصر به تحصیل علم نزد امام موفق نیشابوری مشغول گشته بود پس از ورود به شهر به نزد امام موفق نیشابوری رسید و باهم به همراه قومس ترک کرد. مسیر کاروان از شهر بسطام می گذشت امام از ناصر سوال کرد که آیا شیخ با یزید بسطامی که تربتش در بسطام است می شناسی. پاسخ ناصر منفی بود امام گفت کم لطفی است که کسی در بیابانی چنین وسیع باشد و آن جمله عمیقش را فرایاد نیاورد، که گفته است به صحرا شدم – عشق باریده بود و زمین تر شد، چنانچه پای بر برف فرو شود به عشق فرو می شد ناصر به تربت شیخ بایزید بسطامی رسیده بود بارش باران ناصر را به یاد جمله به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شد، چنانچه پای بر برف فرو شود به عشق فروشد افتاد در این لحظات بود که حتی صدای رشد گیاهان را می شنید بی اراده این آیه قرآن را به یاد آورد که مگر آوای رشد نباتات صدای تسبیحان نیست. کاروان ناصری به سمت ری براه افتاد در این دیار نیز به دنبال شناسائی علمای مشهور بود تا بالاخره به دانشمندی به نام ابوالفضل خلیفه بن علی الفیلسوف برخورد و رابطه خوبی با او پیدا کرد.
بیت الله الحرام
بالاخره منازل مختلف بین راه طی و کوههای شهر مکه از دور نمایان شدند. ناصر وجودش مالامال از شوق و زیارت و شهد وصال به خانه خدا بود. کوه و سنگ صحرا با او سخن می گفت آنچه می دید بیشتر شوق بود و حال. ناصر زبان عربی را به راحتی و صفاحت صحبت می کرد و می توانست با سکنه محلی مکه ارتباطی فرهنگی داشته باشد، همه جا زیبا و آشنا به نظر می رسید. محلات مختلف شهر را شناسائی می کرد. نامها را یادداشت می نمود، ابعاد و مشخصات کامل هر مکانی را شخصا اندازه گیری و بازبینی می کرد و همچنون غواصی که به دریائی از درهای قیمتی دسترسی پیدا کرده باشد، از هر گوشه ای توشه ای برای یادداشتهای خود بر می داشت وروحش به رقص می آمد.
دلش از شوق می تپید، احساس می کرد که قلبش منبسط شده و در پهنای گیتی همچون ستاره ها و کواکب به گرد محوری ناشناخته می گردد. احساس می کرد که باید به طور یقین در ورای این ظاهر آرام و متین عبارات، باطنی عمیق ومفاهیمی سازنده و اشاراتی حیات بخش باشد، نمی توانست بپذیرد که کسی مانند او یا مسلمانان هند یا چین و ما چین و دیگر سرزمین های دور مجبور باشد حداقل یک بار در عمرشان به حج بیاید که چند روزی را در آنجا بماند و یک حیوان قربانی کند و برود! او قربانی کردن را اصلا درک نمی کرد، طواف گرد یک اتاق ساده ظاهرا بیهوده می پنداشت. جمع کردن ریگ های بیابان حجاز و پرتاب کردن، سوی سه دیواره کوتاه را عملی شبیه به بازی کودکان می پنداشت و وقتی عصبانیت و حتی قهر و فحاشی بعضی حجاج را در مورد سنگ انداختن بسوی جمره ها را می دید که چگونه به شیطان لعین فحش می دهند، سخت بر می آشفت و می خواست فریاد بزند که ای حاجی ها .... این دیواره ها چه گناهی کرده اند؟ مگر این ها خود شیطان هستند که اینگونه با بغض و غضب به سوی آنها سنگ، ریگ و حتی آب دهان پرتاب می کنید؟
اولین ملاقات
رمضان سال 440 فرا رسید، ناصر و همراهان، برای آنکه بتوانند از فیوضات ماه رمضان بهره ببرند تصمیم گرفتند که تمامی آن ماه را در دارالخلافه مصر بمانند.
ناصر مشغول خرید بود که به طور اتفاقی متوجه حضور مردی متوسط القامه، میانسال، موقر و مودب شد که از فروشنده مرکب مخصوص طلب می کرد. ناصر حدس می زد که مرد دبیر خلیفه می باشد و سعی می کرد با مرد ارتباط برقرار کند تا به این وسیله به دستگاه خلافت راه پیدا کند. جنید از ناصر پرسید اهل کجا هستید ناصر گفت: خراسانی جنید گفت مرکب برای چه می خرید؟ ناصر گفت مردی ادب دوست و دبیر پیشه ام . به سفر حج رفته و خاطراتم را می نگارم. سوال و پاسخ و صبحبت با جنید ادامه داشت. ناصر مرکبی خرید اما مرد به فروشنده گفت که مرکب را عوض کند واز نوع مرغوب به ناصر دهد. جنید ناصر را پیش از ظهر به دیوان خلافت دعوت کرد. ناصر با خوشحالی تمام تعظیمی کرد و آنجا را ترک نمود. در حالیکه در دلش دریچه ای نورانی به سوی آینده و در دستش مرکبی خوشبو که نخستین هدیه خلافت فاطمی بود، قرار داشت ناصر نمی دانست چندی بعد بر اثر این برخورد ساده آنچنان دگرگونی عظیمی در زندگی اش ایجاد می شود که ظاهر زندگی اش سیاه و باطن و درونش عاشقانه خواهد بود. ناصر به دیدار جنید رفت صحبت آنها بحث درباره ظاهر و باطن پیش آمد. بحثی که در ابتدا برای ناصر چندان جالب نوبد و ذهن ناصر را به خود مشغول داشته بود جنید معتقد بود که آنها اهل باطن هستند و به عمق مساله اسلام واجرای احکام آنان می پردازند
ناصر بعد از افکار پریشان و پیچیده به خانه رفت و بدون گفتن سخنی به خواب رفت خوابی که هم عبادت بود وهم رویا. ناصر خواب خودش والموید را می دید. چند روزی از آن دیدار و خواب گذشت و ناصر برای بار دوم به دیدار جنید رفت اشتیاق ناصر به دیدار الموید انصافا وصف ناشدنی بود حالتی که به راستی از مرد چهل ساله چون او بعید به نظر می رسید.
ناصر هزاران حرف داشت وصدها سوال ولی چشمانش به صورت الموید خیره شده و منتظر حرفی از سوی او بود.شاید جنید و الموید هم این التهاب درونی و شوق ویژه را احساس کرده بودند زیرا آنها هم سکوت کردند و با این سکوت، فریاد درونی ناصر بلندتر و چشمان جستجو گرش پژوهنده تر شد. چرا هیچکس حرفی نمی زد؟
نگاههای موید بر چشمان، بلکه بر قلب ناصر سنگینی می کرد، و همانند نوجوانی که برای نخستین بار جرقه های عشق مجازی را در چهره زیبای معشوقی ببیند و تاب نگاههای دوباره را نداشته باشد او نیز سر بزیر افکند و در میان هزاران واژه، به دنبال زیباترین واژه می گشت تا به این طریق استادش را به عمق احساس خود واردات قلبی اش رهنمون گردد موید ناصر را با آئین و لباس خاصی به مرکز دارالخلافه برد و در آنجا موید به ناصر گفت: پس اکنون ای ناصر بن خسرو، آگاه باش که می خواهیم رموز راستین دین حق و مرام و مکتب نجات بخش خویش را با تو در میان گذاریم.
اما باید متعهد شوی که آنچه می شنوی برای کسی نگویی. ناصر گفت من هنوز نمی دانم که آنچه را خواهید فرمود حتما می پذیرم یا خیر اما تعهد می کنم که از این پس هر چه به من می فرمائید امانت الهی بدانم و به احدی چیزی نگویم
موید از اینکه ناصر، حتی در آن شرایط خاص هم جانب احتیاط را از دست نداد و تعهد خود را مشروط به قبول منطقی و عقلانی مطالب کرد، بسیار خوشحال شد و گفت اکنون مقدمات مسائل را از فرزند دینی ام یوسف خواهی آموخت. من شما را برای افطار از امشب به مدت 3 شب دعوت می کنم و روز چهارم در حجره جنید منتظر من خواهید بود.
ناصر بعد از آموزش سه روزه بالاخره تصمیم گرفت روز چهارم به نزد جنید برود. ناصر به اتفاق الموید به درون قصر خلافت می رفتند. آنان می رفتند تا مراسم مخصوص تشرف را انجام دهند، می رفتند تا نام ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی را در زمره فاطمیون ثبت نمایند و برخی از اسرار درون گروهی خود را به او آموزش دهند.
حاجیان آمدند با تعظیم شاکر از رحمت خدای کریم
آمده سوی مکه از عرفات زده لبیک عمره از تعظیم
خسته از محنت و بلای مجاز رسته از دوزخ و عذاب الیم
یافته حج و عمره کرده تمام پای کردم برون زحد گلیم
مرمرا در این قافله بود دوستی مخلص و عزیز و کریم
گفتم او را بگوی چون رستی زین سفر کردن به رنج و به بیم؟
تا ز تو بازمانده ایم جاوید فکرتم را ندانست ندیم
شاد گشتم بدانچه حج کردی چون تو کس نیست اندرین اقلیم
باز گو تا چگونه داشته ای حرمت آن بزرگوار، حریم
چون همی خواستی گرفت احرام چه نیت کردی اندر آن تحریم؟
جمله برخود حرام کرده بدی هر چه مادون کردگار کریم؟
گفت نی، گفتمش زدی لبیک از سر علم و از سر تکریم؟
می شنیدی ندای حق و جواب بازداری چنانچه داد کلیم؟
گفت نی، گفتمش چو در عرفات ایستادی و یافتی تقدیم
عارف حق شدی و منکر خویش؟ به تو از معرفت رسید نسیم؟
گفت نی، گفتمش چو می رفتی در حرم همچو اهل کهف و رقیم
ایمن از شر نفس خود بودی؟ در غم حرقت و عذاب حجیم ؟
گفت نی، گفتمش چو سنگ جمار همی انداختی به دیو رحیم
از خود انداختی برون یکسو همه عادات و فعلهای ذمیم ؟
گفت نی، گفتمش چو می کشتی گوسپند از پی اسیر و یتیم
قرب حق دیدی اول و کردی قتل و قربان نفس دون لئیم؟
گفت نی، گفتمش چو گشتی تو مطلع بر مقام ابراهیم
کردی از صدق و اعتقاد و یقین خویشی خویش را به حق تسلیم؟
گفت نی، گفتمش به وقت طواف که دویدی به هر وله چو ظلیم
گفتمش چو کردی سعی از صفا سوی مروه بر تقسیم
دیدی اندر صفای خود، کوئین شد دلت فارغ از حجیم و نعیم؟
گفت نی، گفتمش چو گشتی باز مانده از هجر کعبه دل به دونیم
کردی آنجا به گور مر خود را همچنانی کنون که گشته رمیم؟
گفتم ای دوست پس نکردی حج نشدی در مقام محو، مقیم
رفته و مکه دیده آمده باز محنت بادیه خریده به سیم
گر تو خواهی که حج کنی پس از این این چنین کن که کردمت تعلیم
ناصر پس از باز گذشت به وطن مورد هجوم علما... قرار گرفت. اطرافیان ناصر تلاش بسیار کردنند تا او را از عقایدش منحرف سازند ولیکن به نتیجه ای نرسیدند و ناصر پس از آنکه در بحث با علما و شعرای خراسان به نتیجه نرسید چنین سرود.
ای شعر فروشان خراسان بشناسید این ژرف سخنهای مر اگر شعرائید
بر حکمت مسیری ز چه پائید چو از حرص فتنه غزل و عاشق مدح امرائید
یکی نشود حکمت، مر طبع شما را تا پر طمع مال شما پشت دو تائید
آب ار بشودتان به طمع باک ندارید مانند ستوران پس آب و گیائید
دلتان خوش کرده است دروغی که بگویند این بیهوده گویان، که شما از فضلائید
گر راست بخواهید چو امروز فقیهان در خلق گرائید شما اهل شنائید
خواهم که بدانم که مرین بی خردان را طاعت ز چه معنی و زبهر چه سرائید
زین بیش شما را سوی من نیست خطائی هر چند شما بی خردان اهل خطائید
این ظلم به دستوری از بهر چه باید؟ چون مال ز یکدیگر بس خود بربائید
از حکم الهی به چنین فعل بد اندیش اندر خور حسدند و شما اهل قفائید
هرگز نکنید و ندهید از حسد و مکر نه آنچه بگوئید، نه هر چ آن بنمائید
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 31صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
ناصر خسرو
حکیم ناصر خسرو از شاعران بزرگ و فیلسوفان برتر ایران است که بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفهی یونانی و حساب و طب و موسیقی و نجوم و فلسفه و کلام تبحر داشت و در اشعار خویش به کرات از احاطه داشتن خود بر این علوم تأکید کرده است. ناصرخسرو بهمراه حافظ و رودکی جزء سه شاعری است که کل قرآن را از برداشته است. وی از آیات قرآن در آثار خویش برای اثبات عقاید خویش استفاده کرده است.
زندگینامه
ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو، در سال ۳۹۴ در روستای قبادیان در بلخ (در استان بلخ در شمال افغانستان امروز) در خانوادهی ثروتمندی چشم به جهان گشود.
بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر
(اغبر= غبارآلود، مرکز اغبر = کره زمین)
در آن زمان پنج سال از آغاز سلطنت سلطان محمود غزنوی میگذشت. ناصرخسرو در دوران کودکی با حوادث گوناگون روبرو گشت و برای یک زندگی پرحادثه آماده شد: از جمله جنگهای طولانی سلطان محمود و خشکسالی بی سابقه در خراسان که به محصولات کشاورزان صدمات فراوان زد و نیز شیوع بیماری وبا در این خطه که جان عده ی زیادی از مردم را گرفت.
ناصرخسرو از ابتدای جوانی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت و قرآن را از بر کرد. در دربار پادشاهان و امیران از جمله سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی به عنوان مردی ادیب و فاضل به کار دبیری اشتغال ورزید و بعد از با شکست غزنویان از سلجوقیان، ناصرخسرو به مرو و به دربار سلیمان چغری بیک، برادر طغرل سلجوقی رفت و در آنجا نیز با عزت و اکرام به حرفه دبیری خود ادامه داد و به دلیل اقامت طولانی در این شهر به ناصرخسرو مروزی شهرت یافت.
همان ناصرم من که خالی نبود ز من مجلس میر و صدر وزیر
نخواندی به نامم کس از بس شرف ادیبم لقب بود و فاضل دبیر
به تحریر اشعار من فخر کرد همی کاغذ از دست من بر حریر
وی که به دنبال سرچشمه حقیقت میگشت با پیروان ادیان مختلف از جمله مسلمانان، زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و مانویان به بحث و گفتگو پرداخت و از رهبران دینی آنها در مورد حقیقت هستی پرس و جو کرد. اما از آنچا که به نتیجه ای دست نیافت دچار حیرت و سرگردانی شد و برای فرار از این سرگردانی به شراب و میگساری و کامیاری های دوران جوانی روی آورد.
در سن چهل سالگی شبی در خواب دید که کسی او را میگوید «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر» ناصرخسرو پاسخ داد «حکما چیزی بهتر از این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ببرد» مرد گفت «حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهشی و بی خردی رهنمون باشد. چیزی باید که خرد و هوش را بیفزاید.» ناصرخسرو پرسید «من این از کجا آرم؟» گفت «عاقبت جوینده یابنده بود» و به سمت قبله اشاره کرد. ناصرخسرو در اثر این خواب دچار انقلاب فکری شد، از شراب و همه لذائذ دنیوی دست شست، شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر حج در پیش گرفت. وی مدت هفت سال سرزمینهای گوناگون از قبیل ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیره العرب، قیروان، تونس، و سودان را سیاحت کرد وسه یا شش سال در پایتخت فاطمیان یعنی مصر اقامت کرد و در آنجا در دوران المستنصر بالله به مذهب اسماعیلی گروید و از مصر سه بار به زیارت کعبه رفت.
ناصر خسرو در سال ۴۴۴ بعداز دریافت عنوان حجت خراسان از طرف المستنصر بالله رهسپار خراسان گردید. او در خراسان و بهخصوص در زادگاهش بلخ اقدام به دعوت مردم به کیش اسماعیلی نمود، اما برخلاف انتظارش مردم آنجا به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند و سرانجام عدهای تحمل او را نیاورده و در تبانی با سلاطین سلجوقیان بر وی شوریده، و از خانه بیرونش کردند. ناصرخسرو از آنجا به مازندران رفت و سپس به نیشابور آمد و چون در هیچ کدام از این شهرها در امان نبود به طور مخفیانه میزیست و سرانجام پس از مدتی دربدری به دعوت امیر علی بن اسد یکی از امیران محلی بدخشان که اسماعیلی بود به بدخشان سفر نمود و بقیهی ۲۰ تا ۲۵ سال عمر خود را در یمگان بدخشان سپری کرد.
پانزده سال بر آمد که به یمگانم چون و از بهر چه زیرا که به زندانم
و تمام آثار خویش را در بدخشان نوشت و تمام روستاهای بدخشان را گشت. حکیم ناصرخسرو دربین اهالی بدخشان دارای شأن، مقام و منزلت خاصی است تا حدی که مردم او را بهنام «حجت»، «سید شاه ناصر ولی»، «پیر شاه ناصر»، «پیر کامل»، و غیره یاد میکنند. مزار وی در یمگان زیارتگاه است.
آثار ناصرخسرو
ناصرخسرو دارای تالیفات و تصنیفهای بسیار بوده است، چنانچه خود درین باره گوید:
منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن / زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا
آثار ناصرخسرو عبارت اند از:
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی / یکی گشته باعنصری، بحتری
یا:
این فخر بس مرا که به هر دو زبان / حکمت همی مرتب و دیوان کنم
به از کتابها و رسالههای فوق کتابها و رسالههای دیگری نیز به حکیم ناصرخصرو ونسبت داده شدهاند که بسیاری از خاورشناسان که راجع به احوال و آثار ایشان تحقیق کردهاند در وجود آنها تردید کرده اند. نام این کتابها و رسالات عبارت است از: اکسیر اعظم، در منطق و فلسفه و قانون اعظم؛ در علوم عجیبه – المستوفی؛ در فقه – دستور اعظم – تفسیر قرآن – رساله در علم یونان – کتابی در سحریات – کنزالحقایق – رسالهای موسوم به سرگذشت یا سفرنامه شرق و رسالهای موسوم به سرالاسرار.
شخصیت ناصرخسرو
ناصرخسرو یکی از شاعران و نویسندگان درجه اول ادبیات فارسی است که در فلسفه و حکمت دست داشته، آثار او از گنجینههای ادب و فرهنگ ما محسوب میگردند. او در خداشناسی و دینداری سخت استوار بوده است، و مناعت طبع و بلندی همت و عزت نفس و صراحت گفتار و خلوص او از سراسر گفتارش آشکار است. ناصر در یکی از قصاید خویش میگوید که به یمگان افتادنش از بیچارگی و ناتوانی نبوده، او در سخن توانا است، و از سلطان و امیر ترس ندارد، شعر و کلام او سمحر حلال است. او شکار هوای نفس نمیشود، او به یمگان از پی مال و منال نیامده است و خود یمگان هم جای مال نیست. او بنده روزگار نیست، چرا که بندهی آز و نیاز نیست، این آز و نیازند که انسان به درگاه امیر و سلطان میآورند و میمانند. ناصر جهان فرومایه را به پشیزی نمیخرد. (از زبان خود ناصر خسرو). او به آثار منظوم و منثور خویش مینازد و به علم و دانش خویش فخر میکند، اینکار او گاهی خواننده را وادرا میکند که ناصر به یک شخص خود ستا و مغرور به خودپرست قلمداد کند.
علی دشتی در این باره میگوید: مردی است با مناعت طبع، خرسند فروتن، در برابر رویدادها و سختیها بردبار، اندیشهورز، در راه رسیدن به هدف پای میفشارد. ناصر خسرو در باره خود چنین میگوید:
گه نرم و گه درشت چون تیغ/ پند است نهان و آشکارم
با جاهل و بی خرد درشتم/ با عاقل نرم و برد بارم
ناصر در سفرنامه رویدادها و قضاها را با بیطرفی و بی غرضی تمام نقل میکند. اما زمانیکه به زادگاهش بلخ میرسد و به امر دعوت به مذهب اسماعیلی مشغول میشود، ملّاها و فقهها سد راه او شده و عوام را علیه او تحریک نموده، خانه و کاشانهاش را بهنام قرمطی، غالی و رافضی به آتش کشیده قصد جانش میکنند، به این سبب در اشعار لحن او اندکی در تغییر میکند، مناعت طبع، بردباری و عزت نفس دارد اما نسبت گرایش به مذهب اسماعیلی و وظیفهای که به وی واگذار شده بود و نیز رویارویی با علمای اهل سنت و با سلجوقیان و خلیفهگان بغداد که مخالفان سرسخت اسماعیلیان بودند، ستیز و پرخاشگری در وی بیدار میشود، به فقیهان و دینآموختگان زمان میتازد و به دفاع از خویشتن میپردازد.
درونمایه شعر ناصرخسرو
ناصر خواستار جامعهای است پیراسته و پاک؛ دور از مفاسد اخلاقی، آدمکشی، دزدی، رشوهخواری، خیانت، چاپلوسی، عیش و عشرت. وی معتقد است که چنین جامعهای جز زیر سیطره دین بوجود نمیآید. ناصر مدیحهگویی را دروغ میشمارد و از شاعرانی که امیران و سلاطین را مدح میکنند بیزار است، او شاعری را میپذیرد که شعرش راهنمای مردم باشد. محور شعر ناصر عقیده مذهبی و اخلاق است و وی همه چیز را زیر سیطرهای این دو قرار داده، از این رو دیوان اشعارش اغلب مشتمل است بر باورهای دینی، اخلاق و بقول امروزی اشعار سیاسی در انتقاد از میران، شاهان و سرایندگان ستایشگر، انتقاد از عالمان دینی که دین را وسیله قرار داده خود تا گلوگاه غرق در گناه هستند.
ناصر در اشعار خویش به قرآن استناد میکند. در بسیار موارد آیات قرآن را تضمین میکند. وی برای قرآن درونسو و بیرونسو و یا به معنای دیگر تنزیل و تآویل قایل است. وی معتقد است که هرکس بی تاویل به قرآن دست یازد او گمراه است. قرآن دختری پوشیده است که زیورش علی است و قرآن بدون این تاویل موجب هلاک است.
ناصرخسرو بلخی (481–394 هجری) یکی از نابغههای فکری و شاعر مشهور ادب فارسی دری در قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) محسوب میگردد. ابو معین ناصر پسر خسرو پسر حارث قبادیانی، شاعر، حکیم، نویسنده و سیاح مشهور و داعی بزرگ اسماعیلی در کیش اسماعیلی معروف به حجت خراسان در سال 394 ه. در قبادیان بلخ (در شمال افغانستان امروزی) بدنیا آمد است. ناصر خسرو در آعاز زندگی در دربار پادشاهان غزنوی اشتغال داشت، اما در سال در اثر خوابیکه دیده بود به قول خودش از خواب غفلت بیذار شد، شغل دیوانی را کنار گذشت و در جستجوی خقیقت، معرفت و کمال به مسافرت پرداخت، تا سال 444 هجری در مسافرت یسر برد. وی مدت هفت سال سرزمین عربستان و شمال شرقی و جنوب غربی و مرکزی ایران و آسیای صغیر و شام و سوریه و فلسطین و مصر و قیروان و سودان را سیاحت کرد. مدت سه سال در مصر بماند، درین مسافرت هفت ساله با حکما و دانشمندان ئ علمای ادیان مختاف ملاقات کرد و مباحثات آراست در مصر با الموید فی الدین شیرازی ملاقات نموده و از طریق وی در مصر بدیدار خلیفه فاطمی (امام اسماعیلی) المستنصربالله مشرف گردید، او کیش اسماعیلی را موافق میل و آرزوی خود یافت و بدان پیوست و عنوان حجت خراسان را دریافت نمود. و در سال 444 ه. که حدود پنجا سال داشت به خراسان بر گشت و به بلخ زادگا اصلی خویش فرود آمد، و بدعووت مردم به کیش اسماعیلی پرداخت. اما با خصومت امرای سلجوقی ترک مواجه شد. امرای سلجوقی شاید هم با اشاره خلفای بغداد (عباسیان) که دشمنان خونی اسماعیلیان هستند عوام و علمای اهل سنت را علیه وی تحریک کرده، باب خصومت را باز نمودند. عوام در تبانی با ملاها دست به آشوب زده به خانه اش هجوم برده به آتش کشیدند. آخر نا گزیر خانه و کاشانه را ترک نموده متواری گشت، ایتدا به مازندران رفت و بعد به گرگان و بالاخره به (یمگان) بدخشان (افغانستان) پناهنده شد و بقیه عمر خود را در آنجا گذراند. ناصرخسرو بقیه عمر خود در بدخشان به تحقیق و تصنیف و تآلیف پرداخت، تا آنکه در سال 481 هجری پدرود حیات گفت.
1 – سفرنامه (شرح مسافرت هفت ساله)
2 – زاد المسافرین (عقاید فلسفی او را توضیح میدهد .)
3 – وجه دین (در باره احکام شریعت به طریقه اسماعیله .) 4 – خوان الاخوان 5- روشنایی نامه 6 – سعادت نامه 7- دلیل المتحرین 8 – دیوان اشعار 9-جا مع الحکمتین و کتب چند دیگری منسوب به ناصرخسرو هستند که به مرور زمان از بین رقتهاند و یا شاید در مناطق کوهستانی بدخشان در نزد اشخاص و افراد محفوظ هستند.
حکیم ناصرخسرو دارای تآلیفات زیادی بوده مه برخی از آنها به مرور زمان نابود گشته شوربختانه به دوران ما نرسیده اند. چنانچه خود در باره تالیفات و تصنیفاتش گوید:
منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن زین چرخ پر ستاره فزون است اثر مرا
این کتابها عبارت اند از:
1 – دیوان اشعار به فارسی
2 – دیوان اشعار عربی که در دست نیست. خود در مورد دو دیوان پارسی و عربی خویش گوید:
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی یکی گشته با عنصری بحتری را
یا:
این فخر بس مرا که با هر دو زبان حکمت همی مرتب و دیوان کنم
3 – جامع الحکمتین – رساله است به نثر دری در بیان عقاید اسماعیلی.
4 – خوان الاخوان – کتابی است به نثر دری در اخلاق و حکمت و موعظه.
5 – زادالمسافرین – کتابی است در حکمت الهی بزبان دری.
6 – گشایش و رهایش – رساله لیست به نثر دری شامل سی سوال و جواب آنها.
7 – وجه دین – کتابیست به نثر دری در مسایل کلامی و باطن عبادات و احکام شریعت.
8 – دلیل المتحرین – مفقود.
9 – بستان العقول – آنهم مفقود.
10 – سفرنامه – کتابیست که خلص محتوای سفر هفت ساله اش را در بر دارد.
11 – سعادت نامه – رساله ایست منظوم شامل سیصد بیت.
12 – روشنایی نامه – این هم یک رساله منظوم است.
به غیر از اینها کتب و رسالات دیگری نیز منصوب به حکیم ناصرخسرو هستند که ازین قرار اند:
اکسیر اعظم، قانون اعظم، دستور اعظم، کنزالحقایق، رساله الندامه الی زادالقیامه و سرالاسرار
(ممکن است هنگام انتقال از فایل ورد به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
متن کامل را می توانید دانلود نمائید
چون فقط تکه هایی از متن پایان نامه در این صفحه درج شده (به طور نمونه)
ولی در فایل دانلودی متن کامل پایان نامه
همراه با تمام ضمائم (پیوست ها) با فرمت ورد word که قابل ویرایش و کپی کردن می باشند
موجود است