من کارهای ویکتور وازارلی نقاش و نویسندهی صاحب نام فرانسوی مجارستانی الاصل را دیده بودم و وصف ابتکاراتش را شنیده بودم.
در ملاقاتی که با او در کارگاهش در جنوب فرانسه داشتم، او را بهتر از آنچه شنیده بودم، دیدم. در آن وقت او حدود ۷۰ سال داشت، ولی خیلی جوانتر مانده بود. شوخ طبع بود. دانشی عمیق در مسائل هنری داشت و دارای ذهنی مملو از ذخیرهها علمی بود.
از هنرهای ایران بی خبر نبود. به خصوص هنرهای ادوار دور.
میگفت، من طب را شروع کردم، ولی پس از چند سال دیدم به دردم نمیخورد و عشق من به هنر است. بعد به رشتهی هنری روی آوردم و در آکادمی بوداپست به آن ادامه دادم. پس از مدتی، در سن ۲۲ سالگی خودم را به پاریس رساندم و محیطم را عوض کردم. در این جا سعی کردم با بزرگان هنر در تماس باشم. سعی من در به وجود آوردن یک مکتب نوگرایی بود. خیلی کوشیدم، تا به آن برسم.
او معتقد بود که سطوح افقی گویی برجسته میشوند و آنچه در حالت عمودی است میتواند پویا به نظر آید. وی فعالیتش را صرف به وجود آوردن هنر متحرک و جنبشی کرد. این کار یکی از تازهترین روشهای نقاشی بود که قبلاً به فکر کسی خطور نکرده بود و او توانست با استفاده از خطای بصر آثار هنری خود را بیافریند.
وازارلی توضیح میداد که کشف و پیدایی این مکتب در مراحل مختلف صورت گرفت. وی میگفت: «ابتدا فکرم را متمرکز در برداشتن مرز بین نقاشی و مجسمه سازی کردم و پس از آن به کارگرفتن مواد جدید و صنعت نوین در حالتهای بدیع در جهت مصارف مختلف زندگی روزمره، پرداختم.»
زمانی که در این باره بحث میکرد، با هم در اطاقش نشسته بودیم که مثل اطاق سایر نقاشان، مملو از رنگها، قلمموها و وسایل نقاشی بود. اطاق پنجرهای به کارگاه داشت. او گه گاه بلند میشد و به کارگاه نگاه میکرد. در کارگاهش – که باید بگویم مثل یک گاراژ بزرگ تعمیرات اتومبیل بود و سقفی بلند داشت – از جرّثقیل گرفته تا وسایل بزرگ حمل و نقل اشیای سنگین در آن دیده میشد. چند نفر مشغول کار بودند. اینان کارگران تخصصی بودند که تحت نظر او آموزش دیده بودند و هنرمندان جوانی نیز با او همکاری میکردند.
شامل 14 صفحه فایل word