فرمت فایل : word(قابل ویرایش)تعداد صفحات48
مقدمه
«علوم انسانی از تشبیه به علوم طبیعی آغاز کردند و جز این افقی نمیدیدند و چارهای نداشتند. پیروزی و کامیابی علوم طبیعی و در صدر آنها علم فیزیک، در فتح عرصههای طبیعت چندان کوبنده و دلربا بود که هیچ کس را دو دل نمینهاد که علم اگر هست همان علم روشمند طبیعت است و معیار علمیت را اگر از جایی باید وام کرد، آنجا عرصة علوم طبیعی است. جایی که زانوان کانت در برابر علم نیوتونی لرزید، و متافیزیک را به خاطر «زایندگی ملعونش» طعن زد و طرد کرد»[1] و دیگر نمیشد با عینک متافیزیک به طبیعت نگاه کرد. زیرا که طبیعت ریاضی گونه دیده میشد.
گسترش غیرمذهبی در عصر ما که معروف به انفجار شناخت یا پیروزی عقلانیت علمی یا تکنولوژی است،[2] مولود این انقلاب علمی بود. ذهن انسان قادر است که عمق و ژرفای عالم طبیعی را با علم و تکنولوژی یعنی با شناخت عملکرد داخلی ملکول و وضعیت فضای بیرونی فیزیک و شیمی بدست بیاورد.[3]
بینش علمی مدرن با فروپاشی جهان میانه همراه شد. به عبارت دیگر، فروپاشی جهان عصر میانه نه تنها طرز برخورد جدیدی از طبیعت بنیادی نهاد، بلکه تلاشها و کوششهای جدیدی را برای فهم از خود نیز مهیا و آماده کرد. از هنگامی که خداوند دیگر بیواسطه در آفرینش درک نمیشد، برای متکلمین و معتقدان ضروری میباشد، که به طور کلی تأکید بیش از اندازهای بر وحی خداوندی کنند که کلامش حاوی کتاب مقدس است، وحیای که تنها برای انسان در میان همه مخلوقات بدلیل توانایی در زبان قابل فهم است. این گرایش منجر به این شد تا برای درک آن نگاه هرمنوتیکی یا تفسیری از کتاب مقدس به عمل آورند، این مسئله در طول رفورم و پست رفورم بوده است.[4]
پس، بینش علمی، در قلمروی تحقیق تجربی است و آن ناشی از تلاشی است تا جهان را چنانچه ما آن را دریافت میکنیم، بفهمیم، پیشبینی کنیم و رویدادهای قابل مشاهده را تبیین کنیم و قوانین طبیعت را صورتبندی کنیم.[5]
در اینجا به اندیشه سیاسی قدیم میپردازیم. زیرا که اندیشه سیاسی مدرن در برابر آن معنا پیدا میکند.
4-2- اندیشه سیاسی قدیم
به نظر افلاطون و ارسطو، قدرت سیاسی جدا از جامعه نیست. قدرت سیاسی یعنی جامعه، قدرت سیاسی عبارت از کل قدرت جامعه است و تنها به دلیل فنونی که در آن به کار میرود از دیگر مناسبات ممتاز میشود. بر طبق این نظر، بین دولت و جامعه یا اقتصاد و سیاست یا اخلاق و سیاست یا دین و سیاست یا فرهنگ و سیاست، فرقی نیست. انسان یعنی شهروند، هر فعالیت جامعه یا شهروندان جامعه دارای ماهیت سیاسی است. شهروند فقط از راه فعالیت سیاسی به اشعه ادعای خویش تحقق میبخشد و تنها به برکت سیاسی به مرتبه انسانی دست مییابد.[6]
در واقع، علم سیاست از نظر ارسطو و افلاطون معطوف به تأمین و توسعه فضیلت و سعادت بود. دین، سیاست و زندگی از یکدیگر جداییناپذیر بودند. منصب دینی و روحانی اصلاً منصب سیاسی تلقی میشد. خیر فردی از خیر جامعه جداییناپذیر بود و اخلاق جزء جداییناپذیر سیاست به شمار میرفت.[7]
آنچه حائز اهمیت است و این پایان در مقابل آن درصدد تبیین علم سیاست جدید میباشد، این است که جامعه و فرایت به هیچ روی به عنوان پدیدههای مجزا مورد شناسایی قرار نمیگرفتند. هیچ چیزی سوای دولت - شهر وجود نداشت. حوزه زندگی خصوصی و حقوق و آزادیهای فردی متصور نبود. افراد تنها به عنوان شهروندان تمام عیار مدعی حقوق بودند و تمیز میان حقوق عمومی و خصوصی قابل تصور نبود. قانون جزئی از مذهب،اخلاق و اصول اداره دولت - شهر به شمار میرفت. در اندیشه قدیم، شهر نسبت به فرد اولویت داشت.[8]
[1] - عبدالکریم سروش: مقدمهی کتاب تبیین در علوم اجتماعی از دانیل لیتل، صراط چاپ اول، 1373، ص هفده.
[2] - Fred R. Dellmayr and thomes A. Mccarthy: Understanding and social inquiry, university of Notre Dame press, p1.
[3] - Ibid, p.1.
[4] - Ibid, p-2.
[5] - Rojer scruton: Ashort history of modern philosophy, from descartes to wittjensfeing Routledge, p3.
[6] - فرانتس نویمان: آزادی و قدرت و قانون؛ گردآوری و ویرایش و پیشگفتار از هربرت مارکوزه، ترجمه عزتالله فولادوند، انتشارات خوارزمی، 1373، ص 44.
[7] - اندرو ونیست: نظریههای دولت، ترجمه حسین بشیریه، نشر نی، چاپ سوم، 1383، ص 31.
[8] - همان کتاب، ص 32.
اندیشه سیاسی جدید در تفکر هابز